*** أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ ***
** نزدیکای یازده و نیم شب بود که به قاصدک گفتم بریم بیرون یه دوری بزنیم . کمی حالم گرفته بود . قاصدک هم قبول کرد و در حالیکه میرفت تا آماده شه به مامان گفتیم میریم یه دوری بزنیم . میای بریم ؟ میخندید و میگفت دیگه چی ! الان چه وقت ِ دور زدن ِ ؟ خلاصه از ما اصرار و از مادر انکار :) وقت رفتن تو راه پله میگفت مستقیم میرین خونه هااااا . سرعت هم نمیرین . منم گفتم یا میریم دور میزنیم یا باید سرعت برم . کدومش ؟ ولی خب نشنید چی گفتم :) اگه می شنید عصبانی میشد حسابی . حرکت کردیم و خودم به خودم قول دادم امانت دار خوبی باشم و آروم حرکت کردیم سمت شاتوت ...
جای همگی خالی تو این هوای سرد رفتیم بستنی بخوریم :) این عکسُ برای مامان ارسال کردم [کلیک]. چون فلش دوربین اینجا خاموش بود عکس تیره افتاد . طوری عکس گرفتم که ساعت معلوم باشه تا باورش بشه رفتیم دور دور :) بنده ی خدا نوشته این چیه ؟؟؟؟؟؟؟ گفتم مامان رفتیم میدون رامسر جیگر گرفتیم. همون بین درگیر این بودم که یه عکس با فلش بگیرم برای وب که خودمُ کشتم تا تنظیماتشُ درست کردم و ننیجه ش شد این عکس بالایی که می بینید . دوباره با جدیت بیشتری که در کلامش کاملا مشهود بود نوشت " بهتون میگم این چیه ؟ نگران شدمااااااا" ! دیگه رسیده بودیم به منزل . گفتم مامانی منکه گفتم میریم دور بزنیم شما باور نکردی . اینم بستنی بود که میدون ک...آ... خریدیم جات خالی خیلی خوشمزه ست . الانم خونه ایم . اینُ که خوند خیالش راحت شد و بای داد :))))
- سه شنبه ۹۳/۰۸/۲۰