گزارش به پلیس 110
قرار بود همسری تا حدودای ۱۰:۳۰ تا ۱۱ شب برگرده خونه و من تا اونموقع کاملا بی خیال بودم و هیچ نگرانی نداشتم ولی وقتی ساعت ۱۲ شد و نیومد کم کم وهم برم داشت و ترسیدم ... شماره ی پسرداییم رو نداشتم و روم نمیشد به همکارش زنگ بزنمو ببینم کجا هستن ؟! ترسیدم بگن این خانومش شکاکه و از این دسته تفکرات ...
تا ساعت ۲:۱۵ منتظر موندم و دیدم نه بابا خبری از همسری نیست ! دیگه تهه نگرانی بودم و با گوشیه دختر داییم تماس گرفتم و بنده خدارو از خواب بیدار کردم و خلاصه بهم گفت که همسری ما چند دقیقه ای میشه که از خونه شون حرکت کرده سوی منزل ...
گوشیو که قطع کردم رفتم پنجره رو کمی باز کردم تا وقتی همسری میاد من زودتر متوجه شم و حتی به اندازه ی کمتر از یک دقیقه زودتر از نگرانی در بیام ( حالا اشکمم راه افتاده و هزار جور فکر ناجور تو سرمه ...) یک دفعه دیدم از فاصله ای حدودا شاید ۵۰ - ۶۰ متر صدای داد و بیداد میاد و مشخصه که درگیری شده و صدای عربده کشی میومد و مشخص بود یکیو دارن میزنن و صداهای وحشتناکی ازش در میومد ... ۵ دقیقه ای گوشام کاملا تیــــــز شده بود و وقتی دقت کردم دیدم صدا از سمتی میاد که ما هر وقت می خوایم بیایم خونه از اون کوچه عبور میکنیم ... خواستم به همسری بزنگم که از اون مسیر نیاد که دیدم ای داده بیداد گوشی که دست خودمه باز هم گوش میدادم و صدا هی بدتر و فجیع تر میشد ... دیگه ترسیدم که نکنه قضیه قتل و این چیزا باشه و بدون اینکه به عواقبش فکر کنم شماره ی ۱۱۰ رو گرفتم و خواستم که گزارش بدم که بیان یه دور گشتی بزنن و برن ... تا یارو تلفن رو جواب داد ازم پرسید آدرس رو میگی کجای ... هستش ؟ من مونده بودم که این یارو علم غیب داره که فهمیده من از کجا تماس گرفتم ؟! گفتم بهتون گزارش دادن ؟ گفت آره ! ولی آدرس نداریم ... خیابون کشاورزه ؟ گفتم به نظرم که تو کارگر باید باشه صدا به خونمون نزدیکه ولی من تنهام نمی تونم برم ببینم از کجاست ... تشکر کرد و گوشیو قطع کردم . باز هم نگرانی همسری اومد سراغم ... یاس هم از نگرانیه من بیدار شده بود و دیگه نخوابیده بود و هی می پرسید بابایی کی میاد ؟!
دیگه صدای اون افراد نیومد و من همش خدا خدا میکردم کسی آسیب جدی ندیده باشه ... خلاصه بعده کلی انتظار همسری رسید خونه و من هم خیالم راحت شد ازش پرسیدم تو مسیر چیز غیرطبیعی ندید ؟ گفت نه ! ولی ماشین پلیس رو دید که داشتن گشت میزدن ...
نمیدونم قضیه ی دیشب چی بود ولی حس خیلی بدی بهش داشتم . امیدوارم قضیه خیلی جدی نبوده باشه . به همسری گفتم ۱۱۰تماس گرفتم ! راستش می ترسیدم بگه چرا این کارو کردی ... ولی خوشبختانه عاقل تر از این حرفاست که از این فکرای نافرم داشته باشه
امروز هم آزمون داشتم و ظهر پیش جیگیلیه خاله بودیم و غروب برگشتیم خونه ... تو راهه برگشت یه تصادف بد دیدیم و دو تا آمبولانس هم اونجا بودن و بعد چند دقیقه یکیشون داشت میرفت سمت بیمارستان . حالا فردا که برم بیمارستان مشخص میشه دیشب چی شده بود و جراحتهای احتمالی تا چه حد خطرناک بوده
همین دیگه !!! شبتون خوش
- جمعه ۸۹/۱۰/۱۰