MeLoDiC

روزهای پر استرس ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

روزهای پر استرس ...

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ


 

* دوستان عزیزی که جویای جواب آزمایش پست نیدل استیک "چهارشنبه 7 آبان1393ساعت 18:49  " بودند باید بگم ، پنجشنبه جواب آزمایش بیمارُ پیگیر شدم که خوشبختانه منفی بود و خیالم تا حد خیلی زیادی راحت شد . 

** پنجشنبه ی هفته ی قبل [در واقع تاریخ هشتم آبان ] آخرین روز از کارورزی گروه دوم بود . و شنبه 10 آبان ماه اولین روز از شروع کارورزیم با دانشگاه سراسری و گروه پسرها . بدو ورود یکی از همکارا بهم گفت که فلان تختُ می شناسی ؟ از روی بُرد اسمشُ دیدم و گفتم آره دانشجوی من ِ [یکی از دانشجوهای گروهی که پنجشنبه کارورزیشون با من تموم شده بود ] ... گفت " اقدام به خودکشی " . از شنیدن این حرف انگار یه بشکه آب یخ خالی کردن روم . دست و پاهام بی حس شد و همینطور مات و مبهوت به همکار بخش نگاه میکردم . گفتم قرص ؟ گفت آره بیست تا آلپرازولام .... خواستم برم بالا سرش ولی انقدر از دستش بابت کاری که کرده عصبانی بودم که خودم پشیمون شدم . تازه صاحب یه فرزند شده . اسفند ماه بچه ش یه ساله میشه . کمی بعد شنیدم که یکی " استاد " صدا کرد و وقتی برگشتم دیدمش . خودش بود . با لباس بیرون و ظاهری بسیار آشفته ! چشمهایی که از شدت گریه پُف کرده بود و شدیدا قرمز و نوک بینی هم کمتر از چشماش ورم و التهاب نداشت . اصلا به روی خودم نیاوردم که میدونم چرا اینجاست . حالا اینکه چه حرفایی زدیم بماند . ولی از یه حرفش خیلی ناراحت شدم . وقتی بهش گفتم یعنی با این اتفاق [ تو پرونده ش خوندم که دو سال قبل هم اقدام به خودکشی داشته] که پریشب رُخ داد باز حرف پدر و مادرت این ِ که توی این زندگی بمونی ؟ اشکش روون شد و در سکوت فقط پلکشُ به معنای جواب مثبت بست و باز کرد .......... خواهرش کمی اونورتر ایستاده بود و نگاهمون میکرد . لبشُ به دندون گزید و فقط سر تکون داد . 

پند و اندرز کردن کسی که دوبار اقدام به خودکشی داشته تا از شر این زندگی خودشُ خلاص کنه واقعا کاری سخت و حساس ِ که از توان یکی مثل من خارج ِ ! در نهایت گفتم این بشری که میگی واسه خاطر این کارهاش میخواستی خودتُ بکشی به نظرت انقدر ارزش داره که تو واسه کثافت کاری هاش جون خودتُ بگیری ؟ گفت " نه " ! 

+ خیلی راحت یه عوضی گند زده به زندگی یه دختر 24 ساله !!! و هر دوشون گند زدن به زندگی یه طفل معصومی که هنوز به یک سالگیش نرسیده . نمیدونم چرا خونواده ها اصرار دارن که کانون درب و داغون همچین زندگی هایی رو مثلا حفظ کنن ؟؟؟ حالا این دختر برای بار دوم هم زنده در رفت . اگه خدای نکرده به بار سومی بکشه که نتیجه ش جز این باشه اونوقت این پدر و مادر دلشون آروم و قرار میگیره ؟؟؟ 

*** آموزش به گروه پسرها واقعا لذت بخش ِ . با دقت گوش میدن و با دقت بیشتری عمل میکنن . 

**** عصر جمعه دو مهمون عزیز داشتم . حباب [دختر داییم ] به همراه جاری ش . امیدوارم که بهشون خوش گذشته باشه :) 


  • جمعه ۹۳/۰۸/۱۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">