قبل از هر چیز ما یک مسلمانیم ...
* روز چهارشنبه ای مراسم تدفین دو شهید گمنام در دانشگاه شهرمون بود . من که نشد برم ولی مامانی رفته بود و میگفت بقدری جمعیت زیاد بود که همه ش فکر میکردم چطور با وجود این همه آدم زمین کج نمیشه [آرایه ی اغراق در کلام مادر بزرگوارمون :دی] . دیشب که از جلوی دانشگاه عبور کردیم برای لحظه ای قلبم فشرده شد از تصور اینکه باقیمونده ی اجساد دو شهید بی نام و نشون اینجا تدفین شدن و دست کم دو خونواده هنوز چشم به راه فرزندشون هستن . حالا این شهدا ممکنه همسر و پدر هم بوده باشن .... سخته !
** دیشب اولین شبی بود که توی ماه محرم تونستیم بریم مسجد . هر چند که زود رفتیم ولی عزاداری اصلیشون قبل از ورود ما به مسجد تموم شده بود . با این حال باز یه ساعتی نشستیم و به مداحی و روضه خونی گوش کردیم و سخنرانی روحانی مجلس هم در مجموع خوب بود ولی یه چیز ناراحتم کرد بطوری که توی راه برگشت به خونه به محمد گفتم .
ناقص...
- جمعه ۹۳/۰۸/۰۹