خدایش بیامرزد ...
* زندگی گاهی بقدری سخت میشه ، بقدری جون آدمُ به لبمون می رسونه که اگه ذره ای سست باشیم و کم بیاریم ممکنه دست به عملی بزنیم که از نگاه خدا بدترین گناه هاست ... !
متاسفانه از این نوع مرگ ها زیاد دیدم . یکی با قرص ، یکی با سم ، یکی با طناب ... ! اینجور وقتا که در مراسم تشییع جنازه ی کسی که خودش جون خودشُ گرفته شرکت میکنم آدمی رو زبون تر از هر زمانی می بینم ... ایکاش کمی مردونه تر با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کنیم و بجای اینکه در برابرشون زانو بزنیم در مقابلشون قد علم کنیم و اونارو زیر پاهامون له کنیم . مشکلات هر چقدر بزرگ باشن ، زندگی زیباتر از اون ِ که بخوایم خودمون با دستان خودمون زندگی و جونمونُ تباه کنیم .
امروز در مراسم تدفین یکی از هم محلی ها شرکت کردیم . مردی که اهل محل میگفتن کسی ازش رنجیده خاطر نبود . کسی که خودش خادم ِ مسجد بود . از زبون فردی شنیدم که میگفت پریروز غروب و دیروز صبح از مسجد صدای اذان بلند نشد .... یه همچین کسی .... چطور باید کم بیاره ؟ :(
** هـمین اندازه میدونم فقیر باشی ، دارا باشی آخرین منزلگاه جسممون همین چند وجب خاک ِ و یه جفت سنگ لحد و کمی گل ! اونوقت همین قبر طوری بدن آدمُ تو خودش می بلعه که انگار از اول همچین کسی نبوده !
این همه تو زندگی ، همه چیزُ سخت میگیریم که چی ؟ این همه نفاق و دشمنی برای چی ؟ مال مردم خوری .... ؟ تهمت و افترا ... ؟ هر چی که باشیم عاقبت جایگاهمون همینجاست . طوری زندگی کنیم که دیگران بعد از رفتنمون از نام و یادمون به یکی یاد کنن . که کوله بارمون بابت گناهانمون سنگین نباشه . بلکه سربلند باشیم ! در محضر خدامون .
انشالله که خود ِ خدا گناهان این عزیز تازه از دست رفته رو ببخشه ! :(((
+ روحش شاد ...
- شنبه ۹۳/۰۶/۲۲