خدایا شکرت ...
* مَن یه مامان دارم که به فکر همه هست و تا جاییکه در توانش باشه برای دیگران کم نمیذاره . در واقع اینطوری بگم که برای عزیزانش از جون مایه میذاره . غصه ی همه رو هم میخوره . ولی در عوض وقتی برای خودش مشکلی پیش بیاد به کسی نمیگه که نکنه باعث نگرانی ِ دیگران بشه . از اونجا که خیلی از اقواممون اینجارو میخونن منم اینجا ننوشته بودم .
پریروز که برای خرید مایحتاج بیرون رفته بود خیلی ناگهانی تصادف میکنه و شکر خدا با اینکه واقعا بخیر گذشت ولی کوفتگی ِ زیادی داره ، کمر و زانوهاش هم حسابی اذیت شده . خودش که میگه اصلا نفهمیدم چی شد فقط با صدا و ضربه ی زیاد از زمین بلند شدم و پرت شدم .... نمیدونم یه سری از افراد چطور رانندگی میکنن !راننده با سرعت دنده عقب میومده و خودش میگه انقدر که حواسم به این بود که یه وقت ماشین نیاد اصلا به عابر توجه نکردم . حالا چقدر سرعت داشته که اینطوری زده به مامان خدا میدونه :( از پریروز که فهمیدیم خونه شون بودم و دیشب آخره شب برگشتم خونه . دیروز غروب هم رها اومده خونه شون و فعلا اونجاست ...
الان هم اگه اینجا نوشتم دلیلش این بود که نبودن و یا سر در گُم بودن ِ منُ بحساب بی معرفتیم نذارین . دلم می شکنه اگه نظری این چنینی دریافت کنم .اصلا دوست ندارم اینطور قضاوتم کنین .
خطاب به اقوام و آشنایان : لطفا خبر تصادف مامانُ جایی نشر ندین . میدونم اگه بفهمه منُ می کشه :) اگه یهویی غیبم زد بدونین به دست مامانی خودم به قتل رسیدم :دی ! جدی گفتما . رازدار باشین و صداشُ در نیارین .
- جمعه ۹۳/۰۵/۲۴