من از اون شبای مهتابی میخوام ...
* از تک تک شمایی که بیادم بودین واقعا ممنونم و به دلیل اینکه با غیبتم نگرانم شدین واقعا معذرت میخوام . سه روز در ارتفاعات ییلاقی به سر می بردیم ! جایی که خدا خیلی خیلی نزدیک تر از هر زمانی حس میشد . طوری که حس میکردم الانِ که دستشُ کمی دراز کنه تا اشکِ روی گونه هامُ پاک کنه .... یه جای دور ! زیبا و خوش آب و هوا ... جایی که در وسط مرداد ماه از شدت سرما گاهی به خودمون می لرزیدیم . و من خیلی خودخواهانه بی خبر رفتم ....
** این عکس ( روز دوشنبه 19:48 ) در حالیکه رو به آسمون خدا دراز کشیده بودم و صدای نم نم بارون بر روی سقف حلبی خونه ی دنج ییلاقیمون طنین انداز بود ، گرفته شد . درست لحظه ای که بیاد تک تک شما عزیزان بودم ...
+ لاله ی من نمیدونم فرصت کنی و این پستُ بخونی یا نه ! ولی واقعا ممنونم که در اون لحظات بدون اینکه قضاوتم کنی به حرفام گوش دادی . تو همیشه بموقع سراغ دل من میای ...
+ شادی عزیزم مثل همه وقت به داد دلم رسیدی ... لیلای مهربونم حضور گاه به گاهت منُ لبریز از حس دوست داشتن میکنه . مرسی از همراهی همگی شماها ...
- پنجشنبه ۹۳/۰۵/۱۶