جشن رمضان ...
* دو شب ِ با دیدن برنامه ی جشن رمضان اشک از چشام همینجوری روون میشه . دیشب با گزارشی که از اون پسر بچه گرفتن که حتی نمیدونست ی ِ حموم ِ واقعی به چه شکل ِ ! ا مادری که چادرشُ تا زیر چونه ش پایین کشیده بود و با بغض میگفت روزی یک کیلو میخ صاف میکنم تا کیلویی 500 بفروشم و در جواب گزارش گر که پرسیده بود روزی چند کیلو درست میکنی گفته بود یک کیلو ، یک کیلو نیم . یعنی 500 تا 750 تومن . و بعد گفت دو سه روز چیزی نمیخوریم که روز سوم بتونم با جمع کردن حقوقم چیزی بخرم به بچه ها بدم ............
و اون دختر جوون 25 ساله ای که میگه با داشتن سه خواهر کوچیکتر از خودم دیگه به هیچ عنوان به آرزوهام حتی فکر نمیکنم و همه رو یکجا دفن کردم . و در جواب گزارش گر که پرسیده بود تو خودت خیلی جوونی و سرشار از آرزو چطور میگی همه ی آرزوهاتُ نادیده میگیری ؟! گفته بود سخته ولی تمرین میکنم که بتونم .........
** امشبم باز با دیدن این برنامه اشک ریختم . اینبار برای محبت بی دریغ فریدون آسرایی عزیز و دوست داشتنی با اون صدای لطیف و پر از سوزش و اشکهای بی امان مازیار فلاحی ......... دو هنرمندی که من بی نهایت صدا و ترانه هاشونُ دوست دارم . و بقول مازیار تا امشب هیچ وقت صدای فریدونُ به این زیبایی نشنیده بودم ... !!!
- چهارشنبه ۹۳/۰۵/۰۱