چند روز گذشته
روز پنجشنبه امتحان پست سی سی یو داشتیم ! رویهم رفته بد نبود و به هر شکل اون بخش تموم شد ! بخش خوبی بود ... عصر همون روز به اتفاق حباب رفتیم خونشون و شام و فردا ناهار اونجا بودیم ...
عصرش هر دوتا آبجیام اومدن اونجا و همدیگرو دیدیممممم . جیگیلی خاله هم اومده بود . وای که این بچه چقدر نازه برای شبش یسنا اینا نذری داشتن واسه مسجد (آش رشته) و ما هم رفتیم خونشون تا بعده شام بریم مسجد و آش رو تقسیم کنیم بین عزادارها... انشالله که خدا قبول کنه و روح دایی جون ما هم از این خیرات بهره ای ببره دیگه دیشب آخره شب بود که برگشتیم خونه ...
وااااااااااااااااااااااای پنجشنبه آقای دهقانی از تهران باهام تماس گرفت و ده دقیقه ای مشاوره داد ... خیلی با حوصله به حرفام گوش میداد و خودشم جالب راهنمایی میکرد . من میگفتم بسته ها هنوز به دستم نرسیده اون میگفت بسته رو میخوای چیکار بشین کتاب رو بخون بعدش هم گفتم زبان خیلی سخته میگه مگه تو بچه اول ابتدایی هستی که میگی سخته ؟ ۵ روز اول سخته بعد راحت میشه خلاصه کلی خجالت کشیدمممممممممم
این روزها زیاد اعصاب درست و حسابی ندارم و همش نگران و دلواپسمممممممم همسری منم تابلوئه ازم دلخوره ! ولی خب چیکار کنم وقتی نمیتونم ؟! این بخشش کاملا سربسته بود خواهشا فضولی نفرمایین و دیگه اینکه امیدوارم خدا این همسری رو واسه ما نگه داره که بدون اون میمیرم
ایام سوگواری رو هم به همه دوستداران اهل بیت (ع) تسلیت میگم .
- شنبه ۸۹/۰۹/۲۰