یک روز دلگیر ...
* امشب قرار بر این ِ که سکوت ِ کافه رو بشکنم ... حتی اگر دلیلش یک لیوان چای باشه ...
غروب امروز عجیب دلگیر بود . صدای رعد به همراه آسمونی پر از ابر ... هوای دل ِ آدمُ به راحتی ابری میکنه . روی تراس ُ کمی جمع و جور کردم تا بتونم کمی فضا باز کنم برای نشستن یک نفره یا نهایتا" دو نفره !
دیدن آسمون ابری که درونش غُرش رعد غوغا میکنه به اندازه ای غم آلوده که دلم ... بی خیال ! تو باور کن که من اصلا" بغض نکردم .
به جای بغض کردن از چشم انداز موجود لذت بردم و ناخن هامُ لاک زدم . لاکی بسیار ملایم و خوش رنگ ... و بعد خودمُ به نوشیدن یه لیوان چای دعوت کردم :) به همین راحتی ...
در حین نوشیدن چای به این فکر میکردم که شُعار وبلاگم " کافه ی خیابان هفتم ، به صرف یک فنجان چای " هست و نامردی کردم و خودمُ به صرف یک لیوان چای دعوت کردم :دی
+ امروز موفق شدم فیلم HER رو دانلود کنم و ببینم . گاهی اوقات دیالوگها عجیب درد دارن . در مورد این موضوع بیشتر از این نمیخوام حرف بزنم .
- يكشنبه ۹۳/۰۳/۱۱