قفل پدال :)
* بعد از اینکه یاسُ جلوی آموزشگاه پیاده کردم رفتم خونه ی مامان تا قند خونشُ با گلوکومتر چک کنم ! دست بر قضا گلوکومترم حسابی بازی در آورده و بعد از کلی ور رفتن تصمیم میگیرم که باطریُ خارج کنم کمی با روش ماساژ دادن باردارش کنم که موفق هم میشم . سریع قند مامانُ چک میکنم و باز راه میفتم به سمت آموزشگاه موسیقی ...
از کوچه ی فرعی می پیچم تو خیابون فرعی ! کمی جلوتر یک عدد GLX در حال عقب اومدنه و من کاملا ترمز گرفتم تا آقا تصمیم بگیره میخواد چیکار کنه ولی ظاهرا اوشون تمام حواسشون به جدول کنار جاده ست و اصلا متوجه ی من و ماشین که کمی دورتر ایستاده ایم نشدن . دیدم همینجور داره میاد تو شکم ماشین که اینبار دستمُ محکم گذاشتم روی بووووووووووق و یک سره بوق زدم . با شنیدن صدای بوق ممتد پا رو ترمز گذاشت و بعد از اون بود که کوبوند به جلوی ماشین ! انقدر حرصم گرفته بود که حد نداشت . واقعا موندم یه سری از راننده ها ( مرد و زن هم نداره . آدم بی توجه از هر دو جنس وجود داره ) در چه حال و هوایی هستن که همچین اتفاقاتی رخ میده . بعد از اینکه کوبوند حرکت کرده به سمت جلو ! چند تایی نور بالا زدم و اونم راهنما زد کنار کشید و منم یاسُ سوار کردم و کمی جلوتر موندم .
بیشتر از این عصبانی بودم که بدون اینکه توجهی کنه داشت میرفت ! پیاده شدم و یارو هم پیاده شد . یک آقایی در حدود 190 قـــــــــد و چهارشونه تو سن و سالهای 40-45 ! اولین جمله م این بود . شما وقتی دنده عقب میای نباید پشت سرتُ نگاه کنی . با لبخند و خیلی محکم گفت " چرا " ! ( در واقع هدف همون بله بود و تصدیق حرف من ) . ماشینُ برانداز کردم و چیزی نشده بود . سرمُ بلند کردم و دیدم همونطور که لبخند میزنه با لهجه ی شیرینی بهم گفت " همشیره چیزی نشد . انقدر دنده عقب زدیم به ماشینای دیگه که میدونیم کدوم حالت ضربه هست و کدوم نیست " انقدر لهجه ش شیرین بود که نتونستم جلوی لبخندمُ بگیرم . ( البته چون ماشین چیزیش نشده بود لبخند به لبم اومد و گرنه به این راحتی نرم نمیشدم ) پرسیدم " اهل کجایی " جواب داد " بوشهری هستم " صمیمیت و لبخندش هم ناشی از خونگرم بودنش بوده که شنیدم جنوبی ها شدیدا در رگ و پوستشون دارن . عذرخواهی کرد و خداحافظی کردیم و برگشتم تو ماشین .
بعد از اینکه مجدد حرکت کردم یاد حرف محمد افتادم که میگه " اگه تنها بودی و اتفاقی افتاد و مجبور شدی پیاده شی حتما قفل پدالُ بردار بعد پیاده شو " ... بهش میگم " اونوقت خواستن اعدامم کنن تو میای بگی من گفتم و زنم مقصر نیست ؟!" در جواب میگه " گفتم قفل پدالُ برداری که یه وقت جرات نکنن اذیتت کنن ، نگفتم که بکُشی ، ضمناخواستی بزنی پاهاشونُ نشونه بگیر دیه ش با من " :))))
- يكشنبه ۹۳/۰۲/۰۷