وصف حال ما و آلو
* روزای جمعه اونم اول صبح ، شهر شما رو نمیدونم ولی شهر ما یه جور خاصی دلچسبه . مخصوصا اگه قرار به رانندگی باشه که دیگه عاااااااااااالیه ! امروز صبح زود آماده شدم تا یاسی رو به جلسه ی آزمون قلم چی برسونم . وقتایی با کسی هستم مسئولیتی که در قبالش دارم منو مجبور میکنه که خیلی خیلی مواظب باشم ولی وقتایی که خودم تنها میشم آی رانندگی می چسبه که حد نداره . امروز تو راه برگشت یاد داییم افتادم . یه دایی دارم که بی نهایت برام عزیزه . یک دست فرمونی داره که نگو . من کلا بر این عقیده ام که شغلش ایجاب میکنه که گاها تابع قوانین رانندگی عمل کنه وگرنه واسه خودش شوماخریه :)))) حالا ریا نشه امروز به این باور رسیدم که بچه ی حلال زاده خداییش به داییش میره :))) ! صبح امروزُ فراموش نمی کنم .
ساعت 10 رفتم دنبال یاس . برگشتنی نمیدونم اصلا فکرم به کجا مشغول بود که یه وقتی دیدم یاس داد میزنه ماماااان خوووونمون :دی ! بله ! بنده با سرعت تمام داشتم از جلوی خونه مون رد میشدم و اصلا حواسم نبود کجای ماجرام :) یاسی تا ده دقیقه فقط میگفت " مامان حواست کجا بود ؟؟؟ " ! شماها اگه فهمیدین لطفا این دخترک مارو توجیه کنید بنده با حواسم کجا بودم :)))
** تو آشپزخونه مشغول کار هستم میاد میگه " مامان ناهار چی داریم ؟" گفتم کمی خورشت آلو مونده . همونُ با هم میخوریم . ( اینم بگم که امروز صبح زود محمد به همراه باباجون اینا رفتن تا در یک جهاد فامیلی خونه ی داییم اینا رو رنگ بزنن . در نتیجه من و یاس از صبح تنهاییم . ) به محض گفتن این جمله یاسی میگه وای مامانی برای من آلو نذاریا . با تعجب میگم چرا ؟؟؟ ( آخه یاس هم مثل من آلو خیلی دوست داره ) ! میگه آخه دیروز یه دونه خوردم دهنم سوخت :دی بیچاره بچه م . طفلی به منم هیچی نگفته . البته میزان سوختگی اون خیلی کمتر بوده و شکر خدا به تاول نکشید ولی هر اندازه که بود از خوردن آلو منصرف شده :)))
خلاصه که این خورشت آلو از دیروز برای ما شده درد سر :) یکی بیاد به ما بگه شماره ی آتش نشانی چنده . یادم رفته . بگین شاید امروز میزان سوختگی در حدی باشه که نیاز باشه اونا بیان و آتیش مارو خاموش کنن :هاها
- جمعه ۹۲/۱۲/۲۳