MeLoDiC

وصف حال ما و آلو :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

وصف حال ما و آلو

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ


* روزای جمعه اونم اول صبح ، شهر شما رو نمیدونم ولی شهر ما یه جور خاصی دلچسبه . مخصوصا اگه قرار به رانندگی باشه که دیگه عاااااااااااالیه ! امروز صبح زود آماده شدم تا یاسی رو به جلسه ی آزمون قلم چی برسونم . وقتایی با کسی هستم مسئولیتی که در قبالش دارم منو مجبور میکنه که خیلی خیلی مواظب باشم ولی وقتایی که خودم تنها میشم آی رانندگی می چسبه که حد نداره . امروز تو راه برگشت یاد داییم افتادم . یه دایی دارم که بی نهایت برام عزیزه . یک دست فرمونی داره که نگو . من کلا بر این عقیده ام که شغلش ایجاب میکنه که گاها تابع قوانین رانندگی عمل کنه وگرنه واسه خودش شوماخریه :)))) حالا ریا نشه امروز به این باور رسیدم که بچه ی حلال زاده خداییش به داییش میره :))) ! صبح امروزُ فراموش نمی کنم . 

ساعت 10 رفتم دنبال یاس . برگشتنی نمیدونم اصلا فکرم به کجا مشغول بود که یه وقتی دیدم یاس داد میزنه ماماااان خوووونمون :دی ! بله ! بنده با سرعت تمام داشتم از جلوی خونه مون رد میشدم و اصلا حواسم نبود کجای ماجرام :) یاسی تا ده دقیقه فقط میگفت " مامان حواست کجا بود ؟؟؟ " ! شماها اگه فهمیدین لطفا این دخترک مارو توجیه کنید بنده با حواسم کجا بودم :))) 

** تو آشپزخونه مشغول کار هستم میاد میگه " مامان ناهار چی داریم  ؟" گفتم کمی خورشت آلو مونده . همونُ با هم میخوریم . ( اینم بگم که امروز صبح زود محمد به همراه باباجون اینا رفتن تا در یک جهاد فامیلی خونه ی داییم اینا رو رنگ بزنن . در نتیجه من و یاس از صبح تنهاییم . ) به محض گفتن این جمله یاسی میگه وای مامانی برای من آلو نذاریا . با تعجب میگم چرا ؟؟؟ ( آخه یاس هم مثل من آلو خیلی دوست داره ) ! میگه آخه دیروز یه دونه خوردم دهنم سوخت :دی بیچاره بچه م . طفلی به منم هیچی نگفته . البته میزان سوختگی اون خیلی کمتر بوده و شکر خدا به تاول نکشید ولی هر اندازه که بود از خوردن آلو منصرف شده :))) 

خلاصه که این خورشت آلو از دیروز برای ما شده درد سر :) یکی بیاد به ما بگه شماره ی آتش نشانی چنده . یادم رفته . بگین شاید امروز میزان سوختگی در حدی باشه که نیاز باشه اونا بیان و آتیش مارو خاموش کنن :هاها


  • جمعه ۹۲/۱۲/۲۳
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">