MeLoDiC

ای کاش میشد دلها را نیز تکاند ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ای کاش میشد دلها را نیز تکاند ...

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ق.ظ


* خانه ام تمیز است . هر طرفش که میچرخم کلی انرژی مثبت به سمتم حواله میشود ... امسال خانه تکانی ام به معنای واقعی بود . خانه را تکاندیم حسابی :) و حالا تصمیم دارم وبلاگ تکانی هم کنم . که آن هم مربوط می شود به پیوند وبلاگ دوستان ! از وبلاگ آقا محمد خودمان که هیچ تعلق خاطری به وبلاگش ندارد شروع میکنم . اصلا وقتی تو وبلاگت را دوست نداری من چرا باید تبلیغت کنم ؟؟؟؟ جای شما در وبلاگ ما محفوظ است به شرط آنکه وبلاگت را از مردگی به زنده بودن تغییر وضعیت بدی،  دیگه خود دانی ... . و بعد چندتایی وبلاگ هم هستن که دیگه به اینجا سر نمیزنن خب فدای سرمان . لابد اینجا را دوست ندارن ! 

 و اما یه سری از وبلاگهای انتهایی ! با توجه به اینکه سیستم بلاگفا در بخش وبلاگ دوستان جز خود بلاگفارُ ثبت نمیکنه مجبورم یه سری از وبلاگهایی غیره بلاگفایی که همیشه میخونم و شاید حتی اونها یکبار هم به اینجا نیومده باشنُ تو لینک ثبت کنم تا آدرسشون برام مشخص باشه . خب اینا حکم همون ظرفهای تزئینی بدون کاربرد در بوفه ی خانه را دارن :) حضور خارجی در وبم ندارن ولی من می بینمشان . میگذارمشان همانطور بمانند ... البته استثنا هم وجود داره :) 

** در حاشیه ی راست بالکن خونه مون  درختی هست که در حال حاضر هنوووووز در خواب زمستونی به سر میبره . با نزدیک شدن به بهار ایشون هم باید کم کم از خواب غفلت بیدار شن و به اجبار باید لباس سبز بهاری به تن کنن . من نمیدونم اصلا این چه درختی هست ولی مشتاقانه در انتظارم تا سرسبزیشُ ببینم . فقط امیدوارم که سرمای برف بهمن ماه درختُ از بین نبرده باشه ...

*** دیده بودین پشت خونه مون یه باغ بزرگ پر از انواع درخت مرکباته ! اگه ندیدین تو چند پست قبل تر می تونین عکسُ ببینین . (البته فکر کنم رمز دار باشه . اگه ندیدین هم زیاد مهم نیست . ) چند روز قبل با اره موتوری افتاده بودن به جون درختهایی که زیر فشار سنگین برف شکسته بودن :( من از صدای اره موتوری واقعا متنفرم . حس میکنم دارن جون منُ میگیرن . یه جور حس غریب میاد سراغم که اصلا خوشایند نیست ... دیروز که به اتفاق مامان اینا رفته بودیم سر باغ خاله جون باز همون صدا میومد ... حسابی روی اعصابم بود :( 

+ داریم به روزهای پایانی سال 92 نزدیک میشیم و بنده اصلا هیچ حس خاصی ندارم . خنثای خنثام :) 


  • سه شنبه ۹۲/۱۲/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">