آیا روال عادی زندگی ما این بوده ؟؟؟
* نـ میدونم اخبار در مورد شهر و دیار ما چی میگه . آنتن ما زیر خروارها برف مدفون شده بود که دیروز محمد رفت تا کمی روی پشت بوم خونه نمک بپاشه و برفهارو بریزه پایین و موفق شد آنتنُ از زیر برف در بیاره ولی آنتن شکسته بود و با امروز دقیقا 6 روزه که تلویزیون نداریم و از اخبار مملکت وا موندیم . ولی دیشب تو نت سرچ میکردم تا ببینم امدادرسانی شهرمون تا به کجا پیش رفته که دیدم تیتر یکی از خبرها این ِ ! زندگی مردم تنکابن به روال عادی برگشت . با خوندن این تیتر خبری لبخندی تلخ می شینه رو لبم ... عادی ! زندگی عادی ما اینی نبود که ما می بینیم . این تیتر در حالی گفته شده که هنوز بیست و چهار ساعت از حضور نیروی امداد به داخل شهرمون نگذشته . هنوز مردم برای ایاب و ذهاب دچار مشکلن . از پیاده روها به هیچ عنوان نمیشه عبور کرد . برفهای خیابون در پیاده روها تلنبار شده و از طرفی حتی اگه مسیر عابر رویی باز باشه ترس سقوط برف از ارتفاعات منازل آدمُ تهدید میکنه . از خیابونی که به زور ماشینها عبور و مرور میکنن هم با ترس و لرز استفاده میکنیم . وحشت سُر خوردن ماشین ها و خطر جون عابرین هر لحظه آدمُ تهدید میکنه .
اکثر ساختمونهای قدیمی شهر تخریب شدن و به ساختمونهای اطراف آسیب رسوندن . خیلی از جاده ها هنوز باز نیست . تاکسی های خطی برای سرویس دهی نیستن . اونها هم تو پارکینگ منازلشون گیر کردن و امکان خروج از پارک براشون فراهم نیست . مثل ما ! چهره ی شهر بی شباهت به میدون جبهه و جنگ نیست . کلی نیرو بسیج شدن و داخل شهر در حال برف روبی هستن ولی یه مشکل دیگه ای که هست این ِ که برفها حتی برای تلنبار شدن هم درد سر ساز شدن . برفهای تلنبار شده ی فشرده گاهی ارتفاعشون از سه متر هم بیشتر شده و این در حالیه که مکانشون جلوی درب منازل هست . نمیدونم چطور این شهر و دیار باز به شکل قبل خودش برگرده ....
هلیکوپترهای امدادی در سطح شهر پرواز میکنن . برای رسیدگی به مردمی که دسترسی به جاده های اصلیُ ندارن ( چه از نظر خوراک و چه از نظر پزشکی ) امداد می رسونن . سربازهای زیادی بیل و پارو به دست در حال برف روبی هستن . انواع و اقسام ماشین های بزرگ از شهرهای مختلف اومدن تا بتونن مشکلات اولیه رو حل کنن . مهندسین و تکنسین های مختلف از شهرهای دور اومدن تا مشکل برق رسانی ُ رفع کنن . کجای زندگی مردم به روال عادی برگشته اونوقت من نمیدونم . درسته باید صبر کنیم . ما هم که صبرمون کم نیست . صبوری میکنیم ولی درد داره وقتی همچین تیتری میشه تیتر خبری ....
دیشب بقدی افت دما داشتیم که هیچ جور گرم نمیشدیم . همش دلم پیش مردمی بود که وسایل گرمایشی ندارن ... فکر نوزادها ... فکر پیرزن ها و پیر مردها ... فکر زنان بارداری که روزهای آخر بارداریشون بوده و دسترسی به بیمارستان و ماما و ... نداشتند .... به همه ی اینها که فکر میکنم مغزم هنگ میکنه از اینکه اینجا یکی از شهرهای همین ایران ِ ماست ... ؟!
** دیروز همت کردیم تا برای دیدار خونواده م بریم . من و یاس حتی آماده بودیم تا کل مسیرُ اگه پیاده هم شد طی کنیم ولی خدا مهربونتر از این حرفاست . یکی از همسایه هامون که بعده این همه وقت دیروز ماشینُ تونست از پارکینگ خارج کنه قرار بود همسر و فرزندشُ ببره خونه ی مادر خانمش . بنده خدا به اصرار مارو سوار کرد و گفت تا مسیری که مشترکه می رسونمتون . رفتیم ولی هر کاری کردم بین راه پیاده مون کنه تا خودمون بریم بی فایده بود و دقیقا تا سر شهرک مامان اینا مارو رسوند و کلی راه خودشُ دور کرد . این کارش بی نهایت برای من ارزشمند بود .... واقعا نمیدونم باید چطور جواب این همه محبتُ داد ..... دیدن مامان و بابا هیچ زمانی به اندازه دیروز برام لذتبخش نبود . انگار ماه ها بود که ندیده بودیمشون .... بعدا محمد هم خودشُ رسوند ... برگشتنی بعد از سالهای سال سوار مینی بوس های قدیمی شهر شدیم . دقیقا یاد زمانی افتادم که برای رفتن به محل مادری باید سوار این ماشین ها میشدیم . اون زمانها که مامان بزرگ هنوز زنده بود . ننه جونم بود ... انگار یهویی دستی منو از این زمان و مکان جدا کرد و برد به اون دوران .... خاطرات عجیب تو ذهنم رسوخ کردن . یهویی دلم برای همه شون تنگ شد . برای عمه م ... برای مادربزرگهام ... برای پدربزرگم ... !!!
*** تـ و مسیر رسیدیم به اداره ی راهنمایی و رانندگی شهر . هشت نُه تا ماشین ajan ( حروف انگلیسیُ از راست به چپ بخونید ) با چراغ های گردون پشت سر هم تو یه خط پارک کرده بودن و نزدیک به بیست سی نفر لباس نظامی با نشان های خاص خودشون گردهم جمع شده بودن و دوربین صدا و سیما هم مشغول فیلمبرداری بود و گزارشگری هم داشت از یکی از این درجه دارها گزارش میگرفت ... مغزم داشت میترکید از اینکه نمیدونم تو صدا و سیما چه چیزهایی گفته میشه و ما که در دل این همه بدبختی اسیر شدیم حتی نمیتونیم خبر داشته باشیم چیا گفته میشه و چه چیزها شنیده میشه :(
+ آب و برق محل مادری دیروز غروب وصل شد . برق چند تا از خونه ها هنوز وصل نشده که دایجونم امروز میگفت قراره تعمیرکار بفرستن تا اون ایرادها هم برطرف شه . ولی مامان اینا هنوز آب ندارن . البته یکی از همسایه هاشون ( خدا خیرش بده ) از چاه خونه شون شیلنگ کشیده به خونه های اطراف تا همسایه ها نوبت به خوبت برای خودشون آب جمع کنن .
- پنجشنبه ۹۲/۱۱/۱۷