جمعه ی سیاه
خب کجا بریم ؟؟؟ یعنی کلا این همسریه ما تو خونه بند نمیشه اصلا
منم دیدم دلم برای خاله جونم لک زده گفتم بریم خونه ی خاله جون که با موافقت همسری و یاسی جون مواجه شدم ...هیچی دیگه با خالجون تماس گرفتم و ظاهرا که خوشحال شد. آخه خیلی وقته پیششون نرفته بودیم .
ناهار خوردیم و تازه ظرفهارو شسته بودم که دختر خاله بزرگه با دخترش اومد و بعده خوردن چای رفتیم سره باغ و خاله کلییییییییییییی سبزی چید و برگشتیم خونه و بعدش هم رفتیم سمت محل تا به دایی های گرام هم سری بزنیم ...
سرپایی همرو دیدیم و حال و احوالپرسی کردیم و بعدش یسنا زنگید که شام بیاین اینجا یه چیزی دور هم میخوریم و شوهری ما هم که کلا نافشو با پسردایی من بریدن باز شل شد که بریم ...ما هم که گوش به فرمان همسری ... ولی دیشب زیاد خوش نگذشت ! تازه نشسته بودیم که یهو درد شدیدی افتاد به جونم و تا ساعت ۹:۳۰ از درد به خودم می پیچیدم و بعدش هم مستقیم رفتیم بیمارستان ...
حالا من ناراحتم که دفترچه بیمه باهامون نیست و همسری میگه فدای سرت یه شبم آزاد حساب کنن چی میشه مگه ؟!
بدو ورود همسری رفت صندوق و منم یکی از همسایه های قدیمی رو دیدم و مشغول احوالپرسی بودم که دیدم دکتر کشیک هم همسایه ی قبلیمونه ... هیچی دیگه ویزیت که پرداخت نکردیم و اون همسایمون هم دفترچه شو داد تا داروها رو اون تو بنویسه و در مجموع فقط ۱۵۰ تومن پول دادیم تازه انقدر هم بیمارستان شلوغ بود که خدا میدونه ولی خب زدیم تو کاره پارتیو این حرفا و سریع کارمون انجام شد ...
کلا دیشب از هیچ خلافی نگذشتیم و همه رو انجام دادیم
..................................
از اینکه در برنامه ی قبلی گوگوش ، ارسلان باخت خیلی خوشم اومد
ولی دلم برای امیر سوخت ... از این به بعد هر کی بخواد ببازه دلم میسوزهههههه
البته اون دختره با لهجه ی خارجیه هم بسوزه زیاد ناراحت نمیشم ولی واسه سروووووووووووووش
- شنبه ۸۹/۰۹/۰۶