کابوس ...
* امروز صبح یاسی تو مدرسه در حال دویدن افتاد . طوری که لب و دست چپش آسیب دیده و یکی از دندوناش کمی شکست . وقتی از مدرسه اومد و دیدمش قلبم داشت میومد تو دهنم . ماسک زده بود و همینجور مثل ابربهار می بارید . بعد از اینکه یه ساعتی کمپرس سرد گذاشتیم تازه اجازه داد داخل دهانشُ ببینیم که فهمیدیم یکی از دندوناش هم آسیب دیده. اعصابم حسابی بهم ریخت ولی از اینکه خودش هم خیلی غصه میخورد و همش میگفت زشت شدم و دهنم کج شده و ... دیگه عکس العمل خاصی نشون ندادم و گفتم همه ش خوب میشه . خدارو شکر که بدتر از این نشد . الان بهتره . ورم لبش خیلی خیلی کمتر شده و ورم بینی هم در واقع ناشی از التهاب و ورم لبشه و خدارو شکر به بینی آسیبی نرسیده .
** صبح با صدای زنگ تلفن خونه از خواب بیدار شدم . دو تا از دختر داییام هم خونه مون بودن که تا من بخوام هوشیار شم یکیشون گوشیُ جواب داد که به من گفت آقا محمد بود گفته باهاش تماس بگیرم . قبل از اینکه شمارهُ بگیرم گفتم خوب شد زنگ تلفن باعث شد از خواب بیدار شم کابوس بدی میدیدم . بعد هم که محمد جواب داد بهم خبر داد یاس افتادُ اون بلا سرش اومد . منُ بگو که چه دلم خوش بود از کابوس نجات پیدا کردم . دیگه تا ظهر بشه و یاس بیاد خونه داشتم دق میکردم ...
- شنبه ۹۲/۱۰/۲۱