حوالی دل من ...
* اگه اینجا هنوز قرار بود از روزمرگیهام بنویسم بی شک الان باید اینجا می نوشتم تنها خاله ی من دیشب تو بخش سی سی یو بستری شده ! بی شک می نوشتم امروز که رفتم بیمارستان رنگ پریده ش و اشکی که تو چشماش جمع شده بود دلمُ پر از غم کرد . لطفا نگید برای دیگران غم نخورم .اینا دیگران نیستن . خاله م ِ . نفسم به نفسش بسته هست . به اندازه ی مادرم دوسش دارم . از درد کشیدنش از غصه خوردنش دلم میگیره . برام دلسوزه . با محبته . بی چشم داشت دوستم داره . منم همینطور .
یا باید می نوشتم امروز تو بخش همکار سابقمُ دیدم . همکاری که دیگه نیومدم بنویسم سه جلسه شیمی درمانی داشته . نیومدم بنویسم رنگ چهره ش مایل به زردی شده و ابروهاش کم پشت ... نیومدم بگم تو بخش فقط کارهای نوشتاریُ انجام میده و .... امروز دیدم که هد بند مشکی زده ... امروز شنیدم که موهای سرش در حال ریزش ِ ...
ایکاش هنوز میخواستم از روزمرگی بنویسم اونوقت شاید چیزی برای نوشتن پیدا میشد ...
مثلا اینکه سه روز مهمون داشتم . اینکه محمد نبود و ....
- شنبه ۹۲/۱۰/۰۷