روزی یک امضا ...
* دیروز به اتفاق مامان و آقا سعید ( داماد بزرگ خونواده ) رفتم بیمارستان برای تائیدیه پایان طرحم . مامان اصولا از اون خانم هاست که اگه وظیفه ای به دوشش گذاشته شه به نحو احسنت انجام میده . حالا این وظیفه میتونه یه درخواست در حد خرید یه جفت جوراب باشه یا یه کار مهم اداری :) واسه همین اولین روز از هفته منو کشوند بیمارستان تا هر چه سریع تر کار پایان طرحمُ تموم کنم ... حالا بماند که این همه اصرار برای چی بوده !
خلاصه دیروز تنها موفق شدم برگه ی تائیدیه رو تحویل بگیرم و حالا من بودمُ دو برگه که یکی از برگه ها باید به تائید 9 نفر برسه تا برگه ی دوم به جریان بیفته ! خلاصه دیروز تنها موفق شدم یه امضا کاسب شم و الباقی تشریف نداشتند . و جالبتر اینه که دیروز خیلی اتفاقی فهمیدیم که از طرف بیمارستان یه سری از کارمندان واحد اداریُ بردن مشهد ...
** امروز صبح باز رفتم بیمارستان . کلی منتظر نشستم و در نهایت یکی از مسئولین اومد که مسئول ( بدهی و تسویه حساب مالی بوده ) ! بهم میگه بدهکاری نداری ؟ فقط نگاش کردم و خندیدم. آخه من چه بدهی میتونستم به بیمارستان داشته باشم در حالیکه اضافه کار شش ماه اخیرُ هنوز برام نریختن و تازه بیست و دو روز اضافه بر سازمان موندمُ براشون کار کردم ؟؟؟ خلاصه از تو کامپیوتر چک کرد و امضا کرد . ازش پرسیدم مطالباتم چی میشه ؟ گفت همه شُ برات پرداخت میکنیم . حالا کی ؟! خدا داند .... در مورد بیمه پرسیدم که گفت برو سازمان تامین اجتماعی خودشون راهنماییت میکنن .
اتاق بغلی کسی نبود . کتابخونه کسی نبود . تایمکس کسی نبود . حراست هم ...
برگشتم اتاق همون خانوم و ازش پرسیدم اینا کجان ؟؟؟ ( البته خیلی رسمی تر پرسیدما ) گفت همه شون رفتن مشهد :) تو هم بهتره بری چهارشنبه بیای که همه باشن . فقط این بین مسئول تایمکس ظاهرا خواهرش فوت شده بود و برای سیاحت نرفته بود . همونجا تو دلم یه فاتحه برای خواهرش فرستادمُ بنده با دریافت تنها یک امضای دیگه راهی سازمان بیمه شدم .
اونجا هم از یه اقایی در مورد بیمه سئوال کردم که راهنماییم کرد . و احتمالا با پرداخت بیمه سابقه ی کارمُ حفظ کنم تا ببینم بعدها چی انتظارمونُ میکشه ...
به مامان میگم ببین تو رو خدا ما تو بخش تو سر و صورت خودمون می کوبیدیم و کار میکردیم الان این ملت همه رفتن مشهد . واقعا زندگی برای پرسنل واحد اداری ِ نه بخش درمانی ...
*** الانم بنده پشت PC سابق خودشم نشستم و شدیدا با تایپ بر روی این کیبورد مشکل دارم :)
بعدا نوشت آوا :
امروز یعنی چهارشنبه 6 آبان ماه : منتظرم تا آقا سعید بیاد دنبالم که بریم بیمارستان برای ادامه ی کار اداری و جمع آوری امضا ایضا" ! گرفتاری شدیما :)))
- يكشنبه ۹۲/۰۹/۰۳