من و عزرائیل ...
از طرفی همراهش هم یه آدم پا به سن گذاشته ای که حالمُ حسابی بهم زده بود از بس میومد تو دهنم حرف میزد . حالم داشت واقعا از این کارش بهم میخورد . هی من فاصله میگرفتم و هی اون جلوتر میومد . اخرش بهش گفتم اقا شما نمیخواد هیچ کمکی کنی . خلاصه تو اون ولوشو از پاش مجدد رگ گرفتم و سریع به بیمار اکسیژن وصل کردم .اومدم به همکارام میگم بیمار سیانوزه اندام تحتانی داره ها . نوک بینیش هم کبود شده . ولی هر دوشون هر هر فقط میخندن میگن بیخیال . دوباره خیلی که اصرار کردم یکیشون اومد بالا سر بیمار . به همراه میگه از کی اینجوری شده ؟ میگه از دیشب . اورژانس هم اینجوری بود .
همکارم میگه خب دکتر دیده دیگه . اومدم استیشن میگم بابا من این همه رفتم از دستاش رگ گرفتم اینجور نبودا . تازه شده . میگه خود همراه میگه از دیشب . خودش میگه اورژانس هم بوده .... خلاصه هر چی من گفتم اینا اهمیت ندادن . یعنی بی سوادترین پرستار هم میدونه سیانوزه اندام تحتانی یعنی اختلال در خونرسانی به بافت و هایپوکسی ( کبود اکسیژن بافت ) ! دیگه رفتم برای مریض ماسک اکسیژن بیارم که میبینم ماسک ساده نداریم . ماسک ونچوری هم حتما باید با دستور پزشک باشه . ونچوریُ باز کردم که برم براش بذارم اون یکی میگه وای نه . من سه تا ونچوری تحویل گرفتم . اینو نذار . میگم خب خودم اردر تلفنی میکنم و براش مصرفی میزنیم . خلاصه اون زورس می چربه و میبرم میذارم سر جاش . میام میگم بابا مریض اصلا خوب نیستااااا . در نهایت دیدم اینا خیلی بیخیالن خودم گوشیُ گرفتم به اینترن گفتم همین الان بیا بخش . همکارم که بیمار برای اون بوده میگه وای آوا بی خیال . الان میاد کلی order اضافه میکنه گزارشم مورد دار میشه . گفتم " از من گفتن . این مریض کد بخوره من یک قدم هم نمیام جلو بهتون کمک کنم " اینا انگاری تازه متوجه میشن قضیه چقدر جدیه . اینترن میاد به محض دیدم هول میشه و زنگ میزنه به دکتر .
5 دقیقه طول نمیکشه که دکتر میاد . منم دیگه به همکارام هیچ کاری ندارم . میرم ونچوریُ باز میکنم و میذارم رو صورتش و مانومتر اکسیژنُ تا اخر باز میکنم .
دکتر مشاوره ی بیهوشی می نویسه واسه انتقال به ای سی یو . زنگ میزنم به دکتر بیهوشی . به شکل تابلویی میخواد منو بپیچونه که نیاد بیمارستان . گفتم دکتر مریض هایپوکسیه ها . میگه براش پالس بذارین . میگم پالس اصلا هیچ چیزیُ نشون نمیده .
میگه باشه میام . نیم ساعت بعد میاد . دست و پاهای بیمار به شکل شدیدی سیانوزه ست . همینطور نوک بینی ...
همراه هم دم به دقیقه میاد میگه اوضاع مریضم خوبه . اینبار دیگه انقدر ازش کفری بودم که رک بهش میگم اصلا حال مریضتون خوب نیست . شانس بیاره در بره .... جا میخوره و سریع زنگ میزنه به داداشش میگه پاشین بیاین حال عمومی بابا خوب نیست :)
دکتر بیهوشی میاد حالا هنوز دو تا همکارام قضیه رو زیاد جدی نگرفتن . میگن بیهوشی که اومد تو باهاش برو که فحش هارو خودت بخوری . گفتم باشه . من میرم . دکتر به محض اینکه بیمارُ دید سریع گفت اکسیژن تراپی با ونچوری 8 لیتر در دقیقه . انتقال به ای سی یو . خودش با ای سی یو تماس گرفت و گفت این بیمارُ خیلی سریع پذیرش بدین تا Expire نشد ( فوت نشد ) ...
هیچی دیگه . همکارم تند تند گزارشُ نوشت و حالا دست به دامن من شده که تو رو خدا تو در جریان بیماری بیا اینو ببر آی سی یو تحویل بده . گفتم اینم باشه . بیمارُ بردم آی سی یو . خیلی سریع بهش بیهوشی دادن و به دستگاه ونتیلاتور وصل شد . برگشتم بخش میگم واقعا که ... هر دوشون هاج و واج منو نگاه میکردن میگفتن وای اگه اینجا Expire میشد .... گفتم باور کن یک قدم نمیومدم جلو بهتون کمک کنم . اون همکارم که بیمار برای اون بوده میگه تو میگی . ولی مطمئن باش باز این تو بودی که ترالیُ هل میدادی می بردی بالا سر بیمار . راست میگه . من فقط میگم . مگه میشه موند یه گوشه و جون دادن یه بیمارُ تماشا کرد ؟ هر چند موندم این دو تا عتیقه ای که باهام کشیک بودن چطور انقدر بی خیال بودن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
** از اونجا که اصلا و ابدا آدمی نیستم که بتونم خونه نشین بشم و بیکار بمونم چند روزی هست که دوباره رجوع کردم به کتابهای درسی دانشگاهم ... و همینطور سنجش تکمیلی ...
میخوام تلاش خودمُ کنم . حتی اگه موفق نشدم میخوام باز به خودم فرصت بدم . به نظرتون میتونم ؟؟؟ یاسی که تبش گرفته . تا کتابهارو دیده میگه وای مامانی یعنی بازم میخوای بری دانشگاه ؟؟؟ میگم بدت میاد مامانت سوادش بالا باشه ؟؟؟ میگه نه :) بخون بخون :دی
قصد توهین به هیچ کسیُ ندارم . خب خانومهای خونه دار زیادی دور و اطرافم هستن . اصلا تعداد خانوم هایی که تو فامیلمون شاغل هستن خیلـــــــــــــــــــی کمه . قصدم خدای نکرده جسارت به اوناییکه خونه دار هستن نیست . ولی من یکی بهم حس مرداب بودن دست میده اگه بخوام همینجوری الکی الکی از درس و دانشگاه و شغلم فاصله بگیرم اونوقت شاید حتی حس گنداب شدن بیاد سراغم . دوست ندارم این حسُ تجربه کنم که بعده این همه درس خوندن با اون همه مشقت و تحصیل در رشته ای که سخت هم بوده و کار در رشته ای که از تئوریش هم سخت تر بوده حالا بشینم تو خونه ...
- سه شنبه ۹۲/۰۷/۳۰