MeLoDiC

پریشب تلخ ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

پریشب تلخ ...

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ


* پریشب تو شبکاری قرار بود یه گرافی سینه پرتابل از بیماری گرفته شه . وقت انجامش همه ی پرسنل از بخش خارج شدیم . به اون دورترین نقطه ی داخلی بیمارستان که میشد از دور بخشُ تا حدی زیر نظر داشت پناه بردیم . بعده پایان کار برگشتیم تو بخش . یکی از همراه ها اومده میگه چرا همه تون رفتین بیرون ؟ گفتم خب اشعه ست دیگه . خطر داره ! میگه پس چرا به ما نگفتین ؟؟؟ گفتم خب شماها نهایتا اینجا که هستین یه بار در معرضش قرار میگیرین ولی ما هر روز اگه نباشه هر سه روز یه بار هست . کمی قانع شد . البته به گمونم ... 


** پریشب تو شبکاری یکی از همکارام که رفته مرخصی زایمان باهام تماس گرفته . از اول آبان ماه برمیگرده . میدونستم بعده این همه وقت سراغی ازم گرفته بی شک یه جای کارش می لنگه و قرار بر اینکه من براش راه حلی پیدا کنم . از هر دری حرف زد . بعد نهایتا گفت شنیدم که آبان ماه میری !!! گفتم آره خب میرم ... گفت از بخش فرار میکنی یا از من که میخوام تازه برگردم ؟؟؟ گفتم از هر دوتون تقریبا ! کمی خندید . گفتم چی شد یاد من کردی ؟؟؟ گفت همینجوری گفتم یه زنگ بزنم ببینم در چه حالی ... آخر آخر آخر حرفاش گفت راستی کمدتُ به کسی دادی ؟؟؟ گفتم نه !!! میخوایش ؟؟؟ گفت آره ! گفتم باشه مال تو . ولی شاید من موندگار شدم . گفت مگه خبریه ؟ گفتم نه !!! محض خنده گفتم .... خندید و قول دادم کمدم مال اون باشه و .... قطع کرد . قرار داد تلفنی بسته شد . خیالش راحت ...

دلم خیلی گرفته . به قول محمد انگاری یه سری خوشحال میشن که من برم . حداقلش اینجوری بی کمد نمی مونن . اونم کمد من ... گنجه ی من ... یه ماه دیگه که بشه باید کمدمُ تحویل بدم ، باید خالیش کنم ... فقط یک ماه ... 


  • سه شنبه ۹۲/۰۷/۰۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">