MeLoDiC

ببار باران ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ببار باران ...

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ق.ظ


* شمال یعنی پاییزی همراه با باران !!!

تا یادمه همیشه روزهای اول مدرسه یا همون اول مهر معروف برای من همراه با بارش بارون و رحمت الهی بوده . یادمه اول ابتدایی که بودم توی اون بارون وقتی روونه ی مدرسه شدم نه گریه کردم بابت دور شدن از خونواده و نه نگران تنهاییم بودم . ولی در عوض تا دلتون بخواد غصه ی کفش تازه مُ که تو بارون حسابی گلی شده بودُ داشتم :دی . بعدها که بزرگ و بزرگتر شدم فهمیدم از بارون باید لذت برد . و این شد که همیشه اول مهر بارونیُ دوست داشتم و با خودم شرط میبستم که پاییز امسال هم با بارون شروع میشه . 

دیروز که دخترکُ روونه ی مدرسه کردم از پنجره به بیرون نگاهی انداختم ولی اثری از بارش نبود . ولی غروب باز شرطُ بردم . پاییز امسالم باز با رحمت بی حد خدا شروع شد . 

اصلا مگه میشه پاییز از راه برسه و بارون نرسه ؟ اصلا مگه میشه شمالی باشی و اول مهرتُ بدون بارش شروع کنی ؟ نه ! شدنی نیست :) 

یه تشکر ویژه برای خداجون خودم . مووووووووووووووووووووواچ


  • سه شنبه ۹۲/۰۷/۰۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">