MeLoDiC

پاییز مقدمت گلباران ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

پاییز مقدمت گلباران ...

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۸ ق.ظ



* پاییز سال قبل تجربه ای برای پاییز امسالم شد ! هر چقدر سال گذشته یادم نبود که برای اول مهر درخواست شیفتمُ طوری بدم که موقع خروج یاسی از خونه ، حضور داشته باشم امسال یادم بود . برای همین هم برای دیروز درخواست آف دادم و هم برای امروز :) و نتیجه ش این شد که بنده امروز یاسیُ از زیر قرآن گذروندم تا دخترکمُ فقط و فقط در پناه خود خدا روونه کنم :) یاس هم شدیدا خوشحال بود . فکر میکردم یادش نباشه ولی دیروز وقتی فهمید که امروز هم آفم کلی ذوق کرد و گفت آخ جون مامانی وقتی میرم خونه ای . پارسال که نبودی :دی ! 

خرید لوازم یاس موکول شده بود به آخرین روز شهریور و دیشب دیگه رفتیم هر چی نیاز داشت خریدیم . این مدت بقدری برنامه ی کاریم بد بود که اصلا فرصت نمیشد اقدام به خرید کنیم ولی خلاصه دیروز این فرصت فراهم شد . لوازم تحریر به شدت گرون ! الباقی که بماند ... خدا خودش به مردم این دیار رحم کنه :( 

** دیروز به فروشنده میگم جلد جادویی هم میخوام . همچین بهم نگاه میندازه که من به خودم حتی شک کردم . با کلام مردونه ای که به شدت مردونه تر شده چشماشُ گرد میکنه و میگه " جلد جادوئی ؟ " یه لحظه گفتم شاید من اشتباه میکنم . میگم " از همون برجسب های بزرگ " که اینو بهم میده ! 

الان شما بگید ! اسم این چی میتونه باشه ؟؟؟؟؟؟؟ :هاها

*** تو این دوره و زمونه که 50 ریال هم دیگه ارزش نداره بد/هی ی/ک ری/ال/یُ کجای دلمون بذاریم :دی اگه این خبرُ پریشب از اخبار تی وی ایران خودمون ندیده بودم میگفتم باز حرف در آوردن :دی ادم اینجور مواقع باید حتی شده بره گنجینه و دفینه کشف کنه تا یه دونه یه ریالی پیدا کنه ببره بانک واریز کنه بحسابشون :دی نظر شما چیه ؟ 

+ جالبه که شاید حتی بیشتر از پیام تبریک فرا رسیدن عید نوروز، امروز اسمس تبریک فرا رسیدن پاییزُ داشتم :* از همه شما عزیزان ممنونم 


بعدا نوشت آوا : 

 یاس ساعت 12:40 از مدرسه برگشت و بنده و باباش طی حرکات ژانگولری 9 عدد کتابُ جلد نمودیم . اونم دقیقا قبل از ناهار :دی 

بله یه همچین پدر و مادر زبلی داره یاس :دی 


  • دوشنبه ۹۲/۰۷/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">