...
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ
* دیروز یاس کمی ویلون میزد و بعد سه تار ... هی بازم ویلون و باز هم سه تار ... :) خلاصه برای خودش حسابی نواخت .
دارم به این فکر میکنم یه روزی مباد بهم مبگه مامان دوست دارم کلاس سه تار هم برم ... :) خدارو شکر ...
** دیروز خبرای امیدوار کننده ای شنیدم . خبرایی که قرار بود به گوشم نرسه ولی رسید ... خدایا نمیدونم برای من چی در نظر گرفتی ولی میخوام بگم هر چی که تو صلاح بدونی به دیده ی منت ... ببخش اگه گاهی یادم میره آدم ها تنها وسیله ان و اصل توئی ...
*** شیفت کاری دیروزمُ خیلی دوست داشتم . بدون استرس بود . کلی با مریضا حرف زدم و بهشون مثلا روحیه دادم :دی ( همه شون خانم بودن البته :دی) ! از یکی از همکارام خداحافظی کردم . دیگه رفت واسه مرخصی زا/ی/م/ان . الهی که خدا کمکش کنه تا این پروسه رو به سلامت بگذرونه :)
- جمعه ۹۲/۰۶/۲۲