آف زودگذری داشتم
برگشتنی با ما اومدن خونمون و امروز صبح با هم رفتیم خونه ی یسنا اینا ...
حباب هم اونجا بود !!! کلا من موندم که ما دو تا که مثلا داریم برای ارشد می خونیم چرا همش اینور و اونور می ریم
تا نزدیکای ۵ اونجا بودیم و بعدش جیگره خاله رو با بابا و مامانش رسوندیم خونه ی مادربزرگ دومادمون و خودمون رفتیم خونه ی خاله جون و مهمون داشتن ... بابا اینا و آبجی بزرگه و پسرش هم اونجا بودن و کمی نشستیم و بعد راهیه خونه شدیم
الانم مچ دستم به شدت درد میکنه و کلا داره از تو استخون دستم خُرد میشه و با باند کشی بستم تا بلکه گرم شه و دردش کمی بهتر شه !!!
فردا هم تعطیلم ولی برای یکشنبه باید برم بیمارستان اصلا از این تعطیلات هیچی نفهمیدم
فکر کنم بچه ها هم از اردوی مشهد برگشته باشن ... خوش به حالشون
دلم واقعا یه مسافرت راه دور رو می خواد
امروز سه نفر مستقیم بهم گفتن تو دیگه برای چی میخوای بخونی ...
پسردایی که به شکل تابلوئی مسخرم کرد ... زندایی و عروس داییم
یعنی واقعا نباید بخونم ؟
- جمعه ۸۹/۰۸/۲۸