چه دیار اسرار آمیزیست ...
اگر من گلی را بشناسم که تو همه ی دنیا تک است و جز تو اخترک هیچ جای دیگر پیدا نمی شه و ممکن است یک روز صبح یک بره کوچولو ، مفت و مسلم ، بی اینکه بفهمد چه کار دارد میکند به یک ضرب پاک از میان ببردش چی ؟ یعنی این هم هیچ اهمیتی ندارد ؟
سرخ شد و اضافه کرد ...
اگر کسی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست برای احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید " گل من یک جایی میان ان ستاره هاست " اما اگر بره گل را بخورد برایش مثل این است که یکهو تمام آن ستاره ها پتی کنند و خاموش بشوند . یعنی این هم هیچ اهمیتی ندارد ؟
دیگر نتوانست چیزی بگوید و ناگهان هق هق کنان زد زیر گریه . حالا دیگر شب شده بود . اسباب و ابزارم با کنار انداخته بودم . دیگر چکش و مهره حتی تشنگی و مرگ بنظرم مضحک می آمد . رو ستاره ای ، رو سیاره ای ، رو سیاره ی من ، زمین ، شهریار کوچولویی بود که احتیاج به دلداری نداشت ! به آغوشش گرفتم مثل گهواره تابش دادم بهش گفتم :" گلی که تو دوست داری تو خطر نیست . خودم واسه گوسفندت یک پوزه بند می کشم ... خودم واسه گلت یک تجیر میکشم ... خودم ... " بیش از این نمیدانستم چه بگویم . خودم را سخت چلمن و بی دست و پا حس میکردم . نمیدانستم چطور باید خودم را بهش برسانم یا بهش بپیوندم ...
چه دیار اسرار آمیزی است دیار اشک !!!
- دوشنبه ۹۲/۰۶/۱۸