هشت و چهار . . .
* الان که می نویسم یه آوای تنهام ...
ساعت سه و نیم بود که محمد و یاس رفتن و ساعت هفت و نیم هم به مقصد رسیدن . ساعت 08:35 دخترک تماس گرفته که باهام حرف بزنه :) الهی مامانش فداش بشه ...
این رها انقدر انگولکم کرد که الان (09:19) دارم به ترانه ی" ستایش " پاشایی گوش میدم و واقعیت اینه که منو برده تو عالم خلسه ....
دوباره نم نم بارون . . .
صدای شر شر ناودون . . .
دل بازم بیقراره . . .
دوباره رنگ چشاتُ . . .
خیال عاشقی با تو . . .
این دل آروم نداره نداره نداره . . .
شبامُ خواب نوازش . . .
دوباره هق هقُ بالش . . .
گریه یعنی ستایش . . .
ستایش ِ توُ چشمات . . .
دلم هنوز تورو میخواد . . .
دل بازم پر زده واسه عطر نفسهات . . .
امروز عصرکارم و کنفرانس ماهانه هم داریم و باید زودتر برم بیمارستان . خودمم کمی ناخوش احوالم ولی اصلا جای نگرانی نیست . اینکه اینجا می نویسم واسه اینه که بعدها اگه به آرشیوم سر زدم یادم بیاد با چه حسُ حالی این پست رو نوشتم و صرفا واسه این نیست که بخوام شماهارو نگران حالم کنم . خوبم ...
** دیروز تو بخشمون آقایی بستری بود که فامیلیش ( هشت و چهار ) بود . از قضا بیمار من هم بود . من عادت دارم وقتی بالین بیماری میرم به اسم فامیل صدا میزنم تا مطمئن بشم بیمارُ اشتباه نگرفتم . بعد تا بالا سر این آقا میرفتم میگفتم " آقای ... " واسه گفتن فامیلیش دچار مشکل میشدم و یهویی جناح عوض میکردم و میگفتم حاج آقا :دی
یه بارم تو استیشن مجبور بودم که همراهشُ صدا کنم واسه کاری . خب دیگه نمیتونستم بگم " همراه حاج آقا " واسه همین به همکارم گفتم به همراه تخت ... فلان بگو بیاد کارش دارم . این آقای تنبل هم نرفت جلو بهش بگه از همون استیشن فریاد زد همراه هشت و چهار ... یه وقتی دیدم سه تا همراه اومدن جلو میگن مارو صدا زدین کاری داشتین ؟؟؟ هم همراه خود بیمار اومده بود و هم همراه تخت هشت و هم تخت چهار ... حالا تصور کنین من چطور خندمُ کنترل کردم تا بخوام حرفمُ برسونم و ازشون کتک نخورم :دی بعده اینکه رفتن به همکارم میگم اخه اگه میخواستم فریاد بزنم که خودم این کارُ میکردم . اونم کلی خندید و میگه خانم ... اگه بدونی وقتی داشتی با همراش حرف میزدی قیافه ت چقدر دیدنی بود :دی
*** یادم باشه اینبار که پشت رُل نشستم این ترانه رو گوش بدم :دی
اتاقم عطر تو رو داره . . .
دلم گرفته دوباره . . .
کار من انتظاره . . .
دلم یه بارندگی توپ میخواد . الان که یهویی هوای بارونُ کردم تهه دلم خالی شد از اینکه داریم به تابستون نزدیک میشیم و احتمال بارش کم ِ و از طرفی نمیدونم برای شالیزارها ضرر داره یا نه ... اصلا هر چی خدا خودش میخواد . من فقط خواستم بگم دلم لک زده برای هوای بارونی ...
- دوشنبه ۹۲/۰۳/۲۰