از روز تولدم تا روز پدر ...
* چـ هارشنبه 1392/3/1
( 09:18) صبح
با صدای گوشیم از خواب بیدار میشم ... وقتی صدای مریم جون تو گوشم می پیچه که با لحنی شاداب تولدمُ بهم تبریک میگه دوباره و چند باره هر چی حس خوبه در من بیدار میشه و سرحال میشم ... روز تولدمُ با تبریک شنیداری مریم جون شروع کردم و این نمونه ای از محبت های بی دریغ دوستان و عزیزانی بود که حسابی منو شرمنده ی خودشون کردن . از تک تک شماها بابت این همه محببتون متشکرم :)
دوست داشتم روز خودمو همینطور که خوب شروع کردم خوب هم به پایان برسونم . دوست داشتم لحظاتمُ با افرادی سر کنم که از بودن در کنارشون لذت ببرم . از یسنا و حباب و رها خواستم همراهم باشن که یسنا و حباب برنامه شون جور نشد و من به اتفاق یاس و مامانی و رها رفتیم بیرون تا لحظاتی رو با هم خوش باشیم ... به صرف عصرونه :) میگو سوخاری ، بال سرخ شده ، پیتزا مخصوص ... و متعلقات .
از اونجا هم به اتفاق رفتیم برای محمد و باباجونم هدیه ی روز پدر خریدم ! برای هر دوشون روبدوشامبر ( حوله ی تن پوش ) از یک مارک با رنگهای متفاوت :) این برای محمدِ ولی نمیدونم چرا این رنگی شده تو عکس ! اخه رنگش بادمجونیه :دی
بعدش هم به اتفاق محمد رفتیم بسمت محل مامانی . سر راه هم رها رو سر خیابون خواهرشوهرش پیاده کردیم و رفتیم محل ... باباجون دو شب بود که پشت سر هم تب میکرد . شب اول که ساعت سه و نیم بامداد محمد رفت خونه شون و باباجونُ برد بیمارستان و بعدش باز برگردوند خونه . روز دوم که همین روز مذکوره وقتی برای کاری رفته بود خونه ی عموجونم اینا بد حال شد که خودشُ به خونه ی دایجونم رسوند و همونجا افتاد تو رختخواب تا ما رسیدیم ! بعدش هم برگشتیم به سمت خونه ... سر راه خونه ی خاله جون رفتیم ...
هدیه ی روز تولدمُ از محمد نقدی گرفتم . بنده خدا نمی دونست برام چی باید بخره . البته می دونست ولی نمیدونست چه مدلی بگیره که خوشم بیاد . این شد که پولشُ داد تا خودم به انتخاب خودم بخرم :دی
** پـ ـنچشنبه 1392/3/2
صبح حباب تماس گرفت که میاد . ازش خواستم به همسرشم بگه اگه دوست داره بیاد ! که نزدیکای ظهر مجدد تماس گرفت که به اتفاق هم میان . منم برای ناهار ماهی شکم پر به همراه میرزاقاسمی درست کرده بودم دیگه جاتون خالی دور هم خوردیم :)
بعد از ظهر اقایون خوابیدن و ما هم کمی نت گردی کردیم :دی ! عصر من و حباب به اتفاق رفتیم "شهر کتاب " ! آقایون هم به اتفاق یاس موندن خونه تا یاس ریاضی تمرین کنه و بعد به ما بپیوندن :دی
تا حالا شهر کتاب نرفته بودم ... وای روحم زنده شد وقتی لابه لای اون همه کتاب قدم میزدم و همه ملموس و قابل بررسی بودن . هر کتابی که دوست داشتم براحتی در اختیارم بود و ورق میزدم . از هر نویسنده ای که دوست داشتم .
اینم لیست کتابهایی که خریدم :دی
- بلندی های بادگیر " امیلی برونته " *
- موج ها " ویرجینیا وولف " *
این دو کتاب بالاییُ حباب به عنوان هدیه ی تولد برای من خرید . دستش درد نکنه ! البته انتخاب از من بود و بعده اینکه انتخابشون کردم خانوم اقرار کرد که منو با نقشه ی قبلی به شهر کتاب آورده :دی
- نان آن سالها " هاینریش بل "
- آزردگان " فئودور داستایوفسکی "
- شازده کوچولو " آنتوان دونست اگزوپه ری "
- موریانه " بزرگ علوی "
و در نهایت ...
- هر قاصدکی یک پیامبر است " عرفان نظر آهاری " که این آخری رو به همراه استیک نُت و اهن ربا تزئینی برای یاسی خریدم !
البته حباب هم چند جلد کتاب برای خودش و خواهرش خرید و حالا قرار شده که کتابهامونُ بهم قرض بدیم و استفاده بهینه ببریم ...
بعد از چیزی بیشتر از یک ساعت گشتن تو شهر کتاب راه افتادیم به سمت مرکز شهر... برای گوشیم یه حفاظ لپ تاپی خریدم :) چیزی که یه مدتِ تو تمام موبایل فروشی ها دنبالش بودم و پیدا نمیکردم در یک مغازه خارج از مرکز شهر یافتم :دی
سر راه نفری یه لیوان آب آلبالوی خنک ( بقولی تگری ) خریدیم و رفتیم زیر پل تو پارک کنار رودخونه نشستیم و نوش جان نمودیم :دی ! بعد هم کمی حرف زدیم و از هوای مطبوع بهاری استفاده کردیم و در نهایت با آقایون هماهنگ کردیم که بیان پارک تا با هم برای شام بریم بیرون :دی
برای شام هم هر کی هر چی دوست داشت سفارش داد . البته امیدوارم که سفارشات واقعا باب میلشون بوده باشه :) بعد از شام هم دسر ( اکثریت ) شکلات گلاسه و آقایون هم یکیشون بستنی مخصوص و دیگری شیرموز بستنی خوردیم . فکر کنم کلی سوژه ی دور و بری هامون شده بودیم ولی خب اصلا برامون مهم نبود :دی
از اونجا که رفتیم بیرون من به اتفاق حباب و یاس رفتیم تا اون چیزی که محمد دوست داشت بعنوان هدیه ی تولد برام بخره رو بخریم ! وقتی رسیدیم که فروشنده لامپُ خاموش کرد و دربُ قفل کرد و ما باز از رو نرفتیم و گفتیم چی میخوایم :) اونم با کلی ذوق مجدد دربُ باز کرد و ما هم به خریدمون رسیدم . بعد از شام هم برگشتیم خونه ...
حالا هم بعد از کلی اینور و اونور زدن به این نتیجه رسیدم که اول از کتاب " آزردگان " شروع کنم ...
قراره ناهار سوم خرداد هم بریم خونه ی مامانی تا هدیه ی روز پدرُ تقدیم پدر گلمون کنیم :دی
روز پدر بر تمامی پدران زحمتکش جهان بخصوص پدران ایران زمین مبارک ...
+ یه فاتحه برای شادی روح پدرانی که در قید حیات نیستن و این روزها بچه هاشون بی تاب دوریشون هستن ... بخصوص برای دو تا دایی هام !!!!
- جمعه ۹۲/۰۳/۰۳