جمعه ای پر از سکوت
میگم پس کو یاس ؟؟؟؟ گفت وقتی از سالن برگشتن اون بچه خونه ی سوگند اینا ( اون یه داییم ) خواب بوده و اونا گفتن تو که میخوای فردا باز بیای ، بذار همینجا بخوابه !!! همسری ما هم اصولا حرف گوش کن دست تاب داده و اومده خونه !!! صبح هم تا چشم باز کرد باز آماده شد که بره ... البته بازم به من گفت که تو هم بیا ولی حسش نبود و استرس امتحان کذایی نمی ذاره از دور هم بودن و تو جمع بودن لذت ببرم ... منم از صبح بلند شدم و فقط دارم خونه رو جمع و جور میکنم .
یخچال و فریزر نیاز به تمیز کردن دارن ولی اصلا وقتشو ندارم . حالا گذاشتم دو سه روز دیگه انجامش بدم . باید یه پرده هم واسه اتاق خواب بدوزم که اونم می ره واسه زمانیکه آف می خوریم و اون وقته که باز کارا می ریزه رو سرم . همیمممممم !
الان هم دیگه باید برم بشینم درس بخونم تا فردا امتحان بدم .فردا باید تموم تکالیفو به استاد تحویل بدیم و نمی دونم روشنک و کیمیا تونستن فرایند مدرسه و باز دید از منزل رو اماده کنن یا نه !!! از اینکه نشد بهشون کمک کنم واقعا حی بدی دارم . به خودشونم گفتم که حق ندارین پشت سرم بگین و اگه حرفی هست به خودم بیگن ولی اونا میگن کاری نداره و خودمون انجام میدیم
یه عالمه جزوه وسط اتاق پهن کردم و نمیدونم از کدوم یکی شروع کنم به خوندن ، شاید بهتر باشه که اول اون چیزایی که نت برداری کردمُ بخونم که گفته های خود استاد هم هست
خب بسه دیگه... باید برم بشینم سره درسم !
آهان چند لحظه قبل دیدم پسر همسایه مون (اپارتمان کناریمون) هی داد میزنه بنر بیا اینجا ! بنر بیا اینجا ...
منم که اصولا خیلی به جک و جونور علاقه دارم و گفتم حتما یا گربه هست یا خرگوش و رفتم تا زا رو بالکنمون ببینم این بنر چه شکلیه ...
وای خدای من ! نه گربه بود و نه خرگوش!!! یه سنجاب ناز بود و یه دم خوشگل داشت این هواااااااااااا
داشت تو حیاط می دوید و ورجه ورجه میکرد ...
حیف که حیاط نداریم وگرنه حتما واسه خودم یدونه حیوون خونگی نگه می داشتم ...
البته به جز گاو و گوسفند و مرغ و جوجه و غاز و اردک
- جمعه ۸۹/۰۸/۲۱