از نبودنها می ترسم ...
* چند روزی هست که یه بیمار (خانوم) داریم که با تشخیص آسیت1 بستری شده و این چند تا شیفتی که داشتم پرستارش من بودم ... یه جورایی خیلی مهربونه . چهار روز قبل صبح کار که بودم فرستادمش سونوگرافی که در گزارش سونو توده ی لگنی نشون داده شده و بعد کلی سی تی اسکن و ام ار آی و آزمایش و .... در نهایت مشخص شد که .... بدخیمی ِ ! حالا منتظرن تا جواب سی تی اسکن و ام ام آی بیاد تا مشخص شه که کجاهاش درگیره ...
این خانوم شدیدا چهره ی آرومی داره ! هر بار هم که کاری داره اسم منو صدا میزنه تا من به کارهاش برسم . امروز عصرکار بودم ... وقت تحویل شیفت خواب بود و منو ندید ... دو ساعتی از شروع شیفت گذشت که باز رفتم سراغش و تا منُ دید لبخند بزرگی نشست روی لبش ... باهاش حال و احوال کردم و دیدم یه بند نازم میده ... هی میگفت تو خانوم منی . جیگرمی . حرف نداری ... و هزار تعریف و تمجید دیگه ! منم از خجالت لپام گل انداخته بود و نمیدونستم در جواب این همه محبتش چی باید بگم ... همینطور میگفت و من لبخندزنان از اتاق اومدم بیرون در حالیکه هنوز میشنیدم که داره از من برای هم تختیاش میگه ...
غروب پسرش از مطب دکتر برگشت . ازش پرسیدم دکتر چی گفت ؟ سری تکون داد و گفت " اب پاکیُ ریخت رو دستم . گفت کاری نمیشه کرد . کبد و رحم و تخمدان و... اذیتش نکنین .... " دستام ول شد کنار بدنم . گفتم ناامید نشین . ببرینش تهران . شاید هنوز بشه کاریش کرد ... اونم فقط سرشُ تکون میداد ... قلبم به درد اومد . با خودم فکر میکردم این زن با این همه مهربونی و قدرشناسی حیفِ که بخواد تسلیم این درد کوفتی شه ...
** از وقتی که وارد این شغل شدم آگهی فوت کوچه پس کوچه های شهرمونُ با دقت بیشتری نگاه میکنم ... خیلی وقتها اسمها برام آشنان و وقتی بیادشون میارم می بینم روزی برای خوشبختی و سلامتم دعا کردن ...
1 - به تجمع مایعات درون شکم (حفره ی صفاقی) گفته میشه که حجمی بیشتر از 500 میلی لیتر داشته باشه
- پنجشنبه ۹۲/۰۱/۲۹