16 سال قبل در چنین روزی ...
یه حساب سر انگشتی کردیم و به این نتیجه رسیدم که 16 سال از روزی که با محمد سر سفره ی عقد نشستم میگذره :)
امشب وقتی خونه ی خاله جون ، تو جمع مطرح کردم چهره ی مامان دیدنی بود . طوری با حسرت میگفت 16 ساااااااااال که انگاری یک قرن از زمان زنده بودنم گذشته :دی
بیست و یکم بهمن ماه هزار و سیصد و هفتاد و پنج مصادف با عید فطر همان سال اینجانب در سن 16 سالگی مزدوج شدم و الان دقیقا از اون روز 16 سال میگذره :) بزن کف قشنگه روووووووووو :)) ( حالا حساب کنید سن پرتقال فروش را ...)
16 سال قبل این ساعت ملت در حال تزئین اتاق عقد بودن :))))))
مبارکمون باشه :)
+ وقتی تو رختکن بیمارستان بودم یاسی تماس گرفت و خبر داد که ماهی مُرد ! خلاصه شوالیه م دست از تلاش کشید. خیلی امیدوارمون کرده بود به زنده موندن ..... حیف ! حکمت این تلاش هم این بود که دیگه ما هم راضی بشیم به مردنش و نه عذاب کشیدنش .... ! راحت شد .... ( چقدر این جمله ی اخر منو به یاد روزهای تلخ فراق میندازه ! )
- شنبه ۹۱/۱۱/۲۱