MeLoDiC

ساختمون ما و کوله باری مسئولیت :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ساختمون ما و کوله باری مسئولیت

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۴۲ ق.ظ



+ دو شب قبل آقایون ساختمون اومدم دنبال محمد که بیا جلسه داریم میخوایم مدیر انتخاب کنیم و وقتی محمد از درب هال بیرون میرفت با خودم گفتم همچین با کوله باری از مسئولیت برگردی تو خونه که نگو ! 

وقتی برگشت دیدم بله ! با کلی دفتر و دستک برگشت و طی یک حرکت ژانگولری باز مسئولیت ساختمون افتاده روی دوشش . هی وای من ! یادمه روزای آخر مسئولیتش بقدری از در و همسایه حرف و سخن شنیده بودیم که من آمپر چسبونده بودم و ختی در یک مورد صدام بالا رفته بود . خدا بخیر بگذرونه ... 

دردم از اینه که یکی که همسن پدر محمده اونبار اومده میگه آقا این پولایی که تو جمع میکنی پول کثیفه حرامه ! انگار محمد با اون پولها برای ما نقل و نبات میخریده که حالا نگران حروم بودنش بوده . کصافط ! بوعق . 

بعد همون جناب به همراه یکی دیگه شدن مسئول . دیوارهای داخلی راه پله رو یه خط در میون رنگ کردن و کلی فاکتور رنگ آوردن . و جالب ترش اینه که همزمان با رنگ راه پله خونه ی خودش رو هم رنگ کرده . اونوقت من نباید با خودم فکر کنم که نکنه از رنگ ساختمون برای واحد خودش استفاده کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

همسایه های دیگه مون همه خوشحالن که باز مسئولیت به عهده ی محمد افتاده . حتی اون خانومه که هر بار دعواشون میشد اسم فامیل محمد رو فریاد میزنه :دی . اونم میگفت وای آقای ... نمیدونین چقدررررر خوشحالم که شما مدیر شدین . جالبش اینه که دیشب دیدیم شیشه ی جلوی ماشینش خرده خاک شیر شده :دی 

خلاصه که محمد همون شب از طریق همراه بانک قبض های غقب مونده ای که روی دست مدیران اسبق باد کرده بود و همشون اخطار داشتن رو پرداخت کرد و گذاشت سر جاش . حالا دیشب بهش گفتم از این به بعد تمام اطلاعیه های ساختمون رو خودم میزنم به نام تو . فعلا که شوخی گرفته ولی خب من جدی گفتم . سر فرصت میشینم و قوانین رو تایپ میکنم ... خلاصه ما هم اینجا حق و حقوقی داریم . غیره اینه ؟ اصلا نمیدونم چرا اینا هر بار میخوان جلسه بذارن فقط آقایون شرکت میکنن و یه بار فکر نکردن خانوم ها هم حقی دارن .... ایش !

+ پریشب شبکار بودم و دیروز ساعت 10 تا 12 کلاس گزارش نویسی داشتیم و مایع درمانی . دیگه عملا جونم کف دستام بود وقتی از کلاس راهی خونه شدم . البته رفتم خونه ی مامان خانوم . برای قبل ظهر روز نشینی بود خونه شون . با دوستانش :) یه همچین مامانی دارم من . بعد که رفتم دیدم هی وای من کشک بادمجون روی میز غذاخوریه . نشستم یه دل سیر خوردم و بعد رفتم تو اتاق خواب و خوابیدمممممم . تا چهار خوابیدم . بعدم تا پنج هی این پهلو اون پهلو شدم تا از رختخواب دل کندم :دی 

شبم همونجا موندیم و بعده شام اومدیم خونه ولی نزدیکای خونه بودیم که گفتم دلم رانندگی میخواد. محمد هم ماشین رو داخل پارکینگ نبرد و به اتفاق یاسی رفتن خونه و منم رفتم رانندگی . یه وقت دیدم از محل مادری سر در اوردم . رفتم خونه ی یسنا اینا . بماند که بیچاره هارو بیخواب کردم :دی . تا یازده و خورده ای اونجا بودم و بعد برگشتم خونه . خیلی خوب بود :))) 

+ چند شب قبل تو بخش یکی از خانومهای مسن (بیمار) وقتی رفتیم بالا سرش تا علائم حیاتیش رو بگیریم برگشته به من میگه چرا همه ی همکارات لاغرن بعد تو چاقی ! ( حالا اتاق پنج تخته و با هر همراه جمعل ده نفر اونجان + من + همکارم ) ! درجه رو تکون دادم و وقتی جیوه ش به زیر سی و پنج رسید گفتم دهنت رو باز کن و کردم تو دهنش و گفتم حالا ببند که خیلی حرف میزنی . ده دقیقه تو دهنش نگه داشتم و هی اشاره داد که در بیار ولی گوش نکردم . بعدش که در آوردم میگه ولی خب خوشگلی :))))))) انقدر خندیدیم که خدا میدونه :هاهاها ! به گمونم اگه کمی بیشتر نگه میداشتم قشنگتر از اینم میشدم :دی 

بعد پریشب وقتی منو دید گفت از حرفم ناراحت شدی ؟ گفتم تو از اینکه من ده دقیقه دهنت رو بستم ناراحت شدی ؟ گفت نه ! گفتم منم نه :دی . بعد دوست شدیم . حالا هی منو خوشگل خانوم صدا میزنه :))) 

آنفلوانزا به شدت زیاد شده . تو بخش ما چند مورد داشتیم که از مرکز بهداشت اومده بودن برای گرفتن نمونه ی ترشحات پشت حلق . از دم همشونو بستیم به تامی فلو ! خیلی خیلی مواظب خودتون باشین . این روزها الودگی تنفسی بیداد میکنه ....


  • دوشنبه ۹۱/۱۱/۰۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">