درختان هم قنوت می بندند ...
جند روزی هست که شوهر آبجی بزرگه به یاس میگه چرا برای من ویلون نمی زنی لذت ببرم ؟ خلاصه دو سه روز قبل یاسی دعوتشون کرد بصرف موسیقی و ناهار ...
امروز اومدن و به مامان اینا هم گفتم که بیان تا بعده ناهار بریم به دل کوه و جنگل تا کمی برف بازی کنیم .
شوهر خواهر اومده پشت درب واحدمون که صدای ویلونُ شنیده و همونجا موند گوش کرد و وقتی تمام شد با لبخند و تشویق وارد خونه شد و کلی لذت برد :دی
بعده ناهار هم راهیه سه هزار شدیم . برف زیادی نبود ولی خب برای یه برف بازی مختصر کافی بود . منم باقلی پخته بودم ! بهمراه کیک و کلی تنقلات و ... بردیم اونجا و دلتون نخواد سیب زمینی گذاشتیم زیر خاکستر آتیش و پختیم و خوردیم . انقدر سرد بود که تمام مدت فقط میگفتم وای سردمه :دی منم که سرمایــــــــــــــــــــی دیگه داشتم قندیل می بستم .
اینم یه نمایی از یاس و خاله ش که کلهم رفتن زیر پتو ! با اون همه پوشش ...
اینا رختخواب نیست . آبجی بزرگه هست که با خواهرزاده ش تو بغل هم خوابیدن :دی
انقدر سرد بود که اصلا دل و دماغ عکس گرفتن نداشتم ولی یه چیزی رو کشف کردم . اونم اینکه درختها با اینکه تو زمستان لخت هستن و سر سبز نیستن ولی همون شاخه های لخت رو به آسمون هم بسیار زیبا هستن . مثل این عکس ...
اینجا هم محمد خواسته از آسمون حاوی شاخه ی درخت عکس بگیره که من از نمایی پایین تر از سوژه مورد نظر عکس گرفتم :دی
+ کنار رودخونه نشستم و بیاد خیلی هاتون بودم . اسم نمی برم ! می ترسم اینجا کسی از قلم بیفته ولی اونجا خیلی خیلی بیادتون بودم . شک نکن که تو هم تو خاطرم بودی ... دقیقا تو !
+ وقت غروب خورشید برای همتون دعا کردم . برای همه تون ...
- جمعه ۹۱/۱۰/۲۹