شب پر درد و صبح امید ...
کل شبکاری نگاهش جلوی چشام بود . جوون بود ! 43 ساله ...
برادر خانمش میگفت داشتم براش اسمس می خوندم که دستش از کنار بدنش تو هوا رها شد ....
گریه میکرد و میگفت 12 سال قبل مادرش تو بغلم جون داد و حالا ...
میگفت جواب انتظار خواهرت رو چطور بدم وقتی تو رو بعد از خدا به من سپرد و گفت مواظب برادرم باش ...
هنوزم صدای شکستن دنده هاش رو حس میکنم ......
حس خیلی بدی بود . خیلی بد ....
دست درد دیشبم که ناشی از کنترل تب 29 مریض و 40 دقیقه ماساژ قلبی بی فایده بود (!) با امپول دیکلوفناک تا حدی کم کردم ...
بعده این شب کاری درد اور خدا مثل یه مادر مهربون لطفش رو نصیبمون کرد 1 وقتی از پنجره بارش برف رو دیدم ناخوداگاه لبخند به لبم نشست ...
پاریس کوچولو صبح امروز میزبان دیماه برفی شد...
+ صبح وقتی نوازش خدارو حس کردم به این فکر میکردم که اون تن ضعیف و رنجور با اون همه درد چند ساله باید تو قبری سرد و خیس بخوابه ...
+ یه فاتحه برای مردی که هیچوقت نفرصت نکرد شاهده خوشبختی فرزندش باشه ! لطفا ...
- سه شنبه ۹۱/۱۰/۲۶