خدایا حکمتتُ شکر
این پست رو یادتونه ؟ کلیک کنید
یکی از نظراتی که دوستان در مورد این مطلب گذاشته بودن نظر مریم جون بود .
ادامه ی این بحث باعث آشنایی بیشترمون شد ... یه روز با خودم فکر میکردم که اگر این زن و شوهر موضوع مشترک حرفامون نبودن شاید تا این حد به مریم جون نزدیک نمیشدم :) البته این در حد گمان ِ !
دو روز قبل که خونه ی مریم جون بودم مریم جون سراغِ ِ اون خانم رو از من گرفت که بهش گفتم از آخرین باری که بستری بود و مرخص شد دیگه خبری ندارم . ایشون هم اظهار بی اطلاعی کرد . ولی دقایقی در موردشون حرف زدیم . در مورد تحمل اون زن ! تاب و تحمل فرزندشون ! و ایثار و گذشت اون مرد !
در نهایت مریم جون قول داد که فرداش از پسرش خبر بگیره ......
دیروز کامنت مریم جون دقیقا مثل یه بشکه آب یخ بود که روی تنم خالی شده باشه . وقتی خوندمش تا دقایق زیادی سکوت کردم و تمام اتفاقاتی که رخ داده بود فکر کردم .... درست لحظاتی که خونه ی مریم جون در مورد اون زن و بیماریش و مشکلاتشون حرف میزدیم مرد صبور قصه ی ما در حال سپردن تن بی روح همسرش به دل خاک سرد بود .... !!!
+ سیده کلثوم ... روحت شاد .
- جمعه ۹۱/۱۰/۰۸