اراجیف یک ذهن کاملا خسته . . .
+ از ساعت 09:00 صبح که از شبکاری خسته کننده م برگشتم خونه دقیقا مثل یک عدد ماده جغد با چشمهایی گشاد نشستم ! نه می خوابم و نه بیدارم . . . اصلا نمیدونم چی میخوام !
یکی بیاد منو بخوابونه لطفا :دی ! حس میکنم خوابیدن یه پروسه ی بسیار پیچیده ای بوده که از ذهن و غرایزم پاک شده . . . انگاری کار خاصی باید انجام داد تا چشام بسته شه و من اون کار رو فراموش کردم . تو مایه های هنگم الان :)
+ کمی با رهاجون چت کردم و از کاراش خندیدم . این شایعات آخرالزمانی چیه که تو صحبت همه هست ؟ رها که دیوونه م کرد ! آخرش هم اون به من میگفت " اگه راست باشه چی ؟ " تا این حد حتی !
+ با "هیچکس" م تماس گرفتم و گفتم بیاد به دادم برسههههه ! خب من باید بخوابم ولی واقعا نمیدونم چگونه . حالا قراره بیاد و امشب خونه مون بمونه . احتمالا بیاد پشت درب می مونه :دی
+ هوا بس ناجوانمردانه سرد است . رشته کوه های البرز تا کمر از برف پوشیده شده اند و در عین زیبایی بی نظیری که بهم زدن سوز و سرمای بدی توی ریه ها و سینوسها می پیچه و این کمی نگران کننده ست :)
.
.
.
الان به گمونم تابلوئه قاطی کردم . نه ؟؟؟؟؟؟؟
برای ناهار هم خورشت آلو درست کردم :) من عاشق این غذاااااااام . . .
- دوشنبه ۹۱/۰۹/۲۷