مهمونی . . .
از یه هفته قبل حباب گفته بود میخوان بیان خونه مون که به دلیل بدحالی من و از طرفی شیفتهای عصر و شبم ممکن نبود و عذرخواهی کردم و قرار شد خودم خبرشون کنم . . . تا شد دیشب !
+ دیشب مهمون داشتیم . . .
خونواده ی دایجونم ! حباب که با بازی چیکن خودکشی کرد از بس رون مرغ خورد :)
خواهرشَم که با پازل سخت مشغول بود . . .
شوهر حباب و یاس هم شطرنج . . .
محمد نخودی بود :)
منم همینطور !
بنده خدا زنداییم مثل مهندسین ناظر هر از گاهی به همه سرکشی میکرد . . .
آخرای شب هم سر چسبوندن تکه های پازل نزدیک بود به فنا برم . . . انقدر خندیدم که نهایتا دچار دیسترس تنفسی شدم طوریکه باز مجبور شدم از اون اسپری بد طعم استفاده کنم . سینه م طوری خس خس میکرد که حباب میگفت داغونی :) تا این حد !
جای همگی خالی . بنظرم که شب خوبی بود و بظاهر به همه خوش گذشت :))
+ نصف پازل تکمیل شده . علت اینکه انقدر طول کشید اینه که دارم تفننی انجامش میدم وگرنه باقیش رو میتونم یه روزه تمومش کنم . . .
+ این مدت اتفاقات زیادی افتاد ! لامصب صد در صد Action . . . !
اما در مورد چله نشینی ! من نگفتم چیزی نمی نویسم . نه ! من خودم تحمل اینکه چهل روز اینجا ننویسمُ ندارم . چله نشینی من کاملا شخصیه . . . ! این پست ثابت رو اینجا ثبت کردم که برام هشدار باشه . همین ! هستم . می خونمتون . وقت کنم حتما براتون نظر میذارم . ولی بعده یه روز آف بودنم باز برنامه های کاریم هر روزه و پشت هم ِ . شاید باز وقت آنچنانی نداشته باشم زیاد باشم . ببخشین که نگرانتون کردم :)
- سه شنبه ۹۱/۰۹/۲۱