روز دانشجو ...
دانشجویان عزیز روزتون مبارک :*
+ دیروز مشغول گزارش نویسی بودم که شنیدم یکی بالای سرم ایستاده و میگه چقدر تغییر کردی ! سرم رو بلند کردم . یکی از بهترین اساتیدمون بالای سرم ایستاده بود و با لبخند زیباش نگام میکرد ! استاد فتوکیان ! هیئت علمی دانشگاه مازندران ! با چه ذوقی با هم احوالپرسی کردیم . از کارم پرسید . اومد کنارم ایستاد و نزدیک یه نیم ساعت با من حرف زد . یادمه اون زمانی که دانشجو بودم همیشه از نگاه روشنش فرار میکردم . هیچ وقت تو نگاهش زوم نمیکردم و باهاش همکلام نمیشدم . ولی دیروز یه صمیمیت خاصی تو نگاه و کلامش بود . انگار دیگه نمیخواست به عنوان یک استاد با من حرف بزنه !
از هر دری حرف زدیم.کلی تشویقم کرد که درسم رو ادامه بدم . گفت گیلان شرکت کن ! هفته ای دو روزه ! راحت میتونی رفت و آمد کنی . گفت حیفته در این مقطع بمونی ...
یاده حرفهایی که روزای آخر دانشگاه از یکی از اساتیدمون شنیدم افتادم . میگفت بشین و به زندگی و بچه ت بچسب . در حالیکه خودش در اون سن دنبال این بود که باز ادامه بده . حرف اون استاد کجا و این یکی کجا !
بعد از نیم ساعتی که کنارم بود از من شماره م رو گرفت و خداحافظی کرد و رفت .
رفت و منو برد به یاد و خاطر روزهای زیبای دانشگاه ! روزهای پر استرس ارائه پروژه ! روزهایی که میرفتیم سایت و با کلی بدبختی یه صفحه باز میشد که اونم تا میومد کامل شه ساعت پایان کار سایت بود !
روزهایی که لابه لای گل و گیاه دانشکده قدم میزدیم و پرتقال و نارنگی میچیدیم و میخوردیم و از نگاه نگهبان فرار میکردیم .
روزهایی که بی خیال کاغذ اخطاری که روی درب ورودی فروشگاه نصب شده بود باز راهمون رو میگرفتیم و از همون درب خارج میشدیم .....
اه ! چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده . روزهای در به دریم ! روزهایی که یه کلاسم ساعت 10 صبح تموم میشد و کلاس بعدی 3 عصر تازه شروع میشد. روزهایی که باید این فاصله ی بین کلاس رو طوری پر میکردم ! روزایی که حال رفتن تا خوابگاه رو نداشتم و کنار رادیات نمازخونه وقتم رو میگذروندم! ....
همیشه گفتم و بازم میگم . دوستان عزیزی که هنوز تو حال و هوای درس و دانشگاه هستین . قدر روزهای باقیمونده رو بدونین . شور و هیجانی که در یک دانشجو وجود داره ! خاطراتی که توی دانشگاه رقم میخوره فکر نکنم در هیچ دوره ای از زندگیتون باز تکرار بشه .
+ امشب تنهام ! محمد به همراه دوستانش رفتن ییلاق . واقعا موندم تو این سرما ییلاق رفتن چه لذتی داره ؟ آدم قندیل می بنده ! منم که طبق معمول گشنمه ! داخل یخچال رو گشتم ولی به نتیجه نرسیدم . داخل فریزر اون گوشه موشه ها یه بستنی بود که از دست یاسی در امان بود . مطمئنم ندیده بود ! وگرنه دخل اونم در میومد . اونو خوردم و الان کمی روی ویبره م ! بخاری رو زیاد کردم و پتو پیچیدم دور خودم . ضمنا ! دچار دوگانگی شخصیت شدم . الان با سیستم اسبق خودم کار میکنم . یه جوریههههههه ! ولی دوسش دارم .
+ بعدا نوشت آوا : ( 23:02)
درست زمانی که دلتنگ روزهای گذشته بودم یه اسمس اومد . با این مضمون ! " از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی به هم می رسیم : زمین بیهوده گرد نیست " از یه شماره ی ناشناس ! نوشتم شما ؟ جواب داد پگاه م ! یعنی این دختر عجیب با معرفت و حلالزاده ست :)
+ شیوا .... :(
- شنبه ۹۱/۰۹/۱۸