اُتانازی
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۲۴ ب.ظ
نوشتم اتانازی تا یادم باشه ....
یادم باشه یک شبی مثل شب هفتم آذرماه ...
دستهایی که سردن !
نگاهی که یخ زده هست ... !
دلی که شکسته ... !
نگاه ناباور من ... !
دستهای ناتوان من ... !
نوشتم اُتانازی تا یادم باشه ...
+ خدایا ببخش ...
همه جوره بهم ریخته ام ، درد بزرگی توی قلبم دارم . هر چی از این شب لعنتی دورتر میشم درد بیشتر و کشنده تر میشه ....
- چهارشنبه ۹۱/۰۹/۰۸