قافیه ای که جور نیست ...
+ هندزفری به گوشم میزنم و Play میکنم !
تو رختخوابم دراز کشیدم و باید فکرم رو رها کنم ! باید رها شم تا بخوابم . تا برای صبحکاری که در پیش دارم آماده شم .
خواننده ش آشنا نیست . شبیه اون خواننده های کوچه و خیابونی میخونه . همونا که تو کافه های قدیمی پرسه میزدن و میخوندن . همونا که وقتی میخوام قیافه شون رو تصور کنم یه کت گشاد به تنشونه که هر کجا می پوشن . از اون افرادی که مرام دارن . که میتونن کسی رو با تموم وجود دوست داشته باشن . از اون خواننده هایی که صداشون سوز داره . می لرزه و حس میکنی با همه ی وجودش زجر کشیده ! شایدم خواننده ی معروفی باشه ولی من نمی شناسمش .
میخونه ... !!!
دارم مثل شمع آب میشم
ذره ذره فنا می شم
یه روز میای و می بینی
دیگه نیستم فنا شدم ....
یهویی ته دلت خالی میشه . درست مثل اونوقتایی که تو ماشین نشستی و با سرعت میری و ناگهان میرسی به یه سرازیری و ته دلت خالی میشه ! همون وقتایی که ناخوداگاه یه " وای " هم به زبون میاری ! حس میکنی قلبت از جاش کنده شده ... ولی تو دانشگاه بهمون گفتن همچین حسی وقتی میاد سراغت که ریتم قلبت پی وی سی داشته باشه . یعنی حتی این حس رو هم با جنبه ی علمی توجیه کردن .
میخوای بری ، نگو می مونی پیشم
ولی بدون بی تو آروم نمی شم
ای گل برو ، برو که خوشبخت بشی
به پای عاشقی چون من پیر نشی ...
رفتن برات چه آسونه ، دلم رو هی می لرزونه
دلم دیگه خسته شده ، نمی کشه نمی تونه
با خودت فکر میکنی یه جای این شعر می لنگه !
درست همونجایی که شاعر گفته " دیگه نیستم فنا شدم " ! هیچ قافیه ای جور نیست ....
+ امروز تو بخش باز دچار شدم . باز چشم راستم کوچیک میشد و چشم چپم بیش از حد باز می شد . به همکارم گفتم ! تعجب کرد . سرپرستارمون گفت برو تو Rest و کمی استراحت کن . نمیدونم چرا باز این حمله ی لعنتی اومد سراغم . شاید واسه خاطر حشره کشی بود که تو بخش زده بودن ! واسه اون چند تا زنبوری که تو بخش بود و نتونسته بودن هیچ جوری از بین ببرنشون . الان ولی خوبم . هر دو تا چشمام به یک اندازه باز هستن و به یک اندازه بسته میشن :)
+ بعدا نوشت آوا ! ( چهارشنبه 11:27 )
الان باید تو آشپزخونه باشم ولی نشستم و به آرشیو نوشته هام سرک میکشم ....
صدای غرش آسمون ! صدای ریزش بارون ...
تو این روزهای بارونی ...
تنها منم و چشمهای خیس....
اینم از فصل پاییزی من ...
- سه شنبه ۹۱/۰۸/۲۳