تنها همینُ بس ...
* هوایت همچون طوفانی بر پا می شود ! در دلم ...
و من همچون شعله ای در تکاپوی رفتن و ماندن چه عاشقانه می رقصم ...
برای من "هیچ " فرقی ندارد ...
تمام من پر از تو می شود و همین برای من یعنی " همه چیز " ...
چه حال و هوایی می شود در دلم ! وقتی "تنها" عطر گل سرخ با من سخن میگوید ...
* آوا
+ می دانی ! آشناترینی وقتی "تنها" من بشناسمت ؟ تنها همین و بس ...
.
.
.
+ عروسی خان بزرگ هم تموم شد ! ملت و فرستادیم خونه ی بخت . انشالله که خوشبخت شن !
+ تو بستر رودخونه ی نزدیک خونه مون چندتایی نخل کاشتن ! یه برکه هم درست کردن و دورش رو مثلا به شکل نیزار در آوردن . قراره چند تایی شتر هم بیارن و لابد کلی هم جهاز شتر ! احتمالا الان دیگه مراسم تموم شده ... چون دیگه صدایی به گوشم نمیرسه . اونشبی تو سطح شهر تبلیغ میکردن " برای اولین بار در استان مازندارن ! نمایش واقعه ی غدیر خم شنبه صبح در کنار رودخانه ی چشمه کیله " !
راستش رو بگم ؟؟؟ از این حرفاشون خسته شدم . حتی از نمایش هاشون . قربون مظلومیت ائمه (ع) برم ... دارن کاری میکنن که دیگه مردم دلشون رو هم نادیده بگیرن و احساسات خودشون رو زیر پا بذارن و به واقعیات فعلی زندگی بچسبن و با سختی های زندگی شاید حتی از پا در بیان . کلافه و عصبی هستم این روزها ...
- شنبه ۹۱/۰۸/۱۳