عجب !!!!!!
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۹ ق.ظ
دیشب وقت خواب !
+ مامانی میای بغلم کنی بخوابم ؟!
آوا به زور خودش رو توی تخت یاس جا میده و یاس رو بغل میکنه ...
کمی نوازش و بوسه بارون از هر دو طرف :دی
+ مامانی یه چیزی بگم ؟؟؟
* بگو عزیزمممم ! ماااااااااااااااااااااااااچ
+ چرا وقتی من میرم آب بخورم تشنگیم رفع نمیشه ولی وقتی تو یا بابایی برام آب میارین میخورم دیگه تشنه نیستم ؟؟؟
* ... آوا در سکوت مطلق با دهانی باز و چشمانی ورقلنبیده !
یاسی هم غش غش میخنده :)
+ مامان برام آب بیاااااااار :(
* بچه پر روووووو پاشو برو برای خودت آب بخور برای منم یه لیوان آب بیار ! ببینم اگر تو برای من آب بیاری هم تشنگیم رفع میشه یا نه :دی
بعد از رفع تشنگی باز هم صدای بوسه و ماچ و این حرفا ...
این هم بود داستانی از آوا و یاس در نیمه شب یک شب کاملا پاییزی :)
+ اینم بچه است که ما داریم ؟؟؟ نفسهههههههههههههه !
- يكشنبه ۹۱/۰۷/۳۰