دلم که هوایی شد ...
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۰ ب.ظ
همیشه هوایی ام میکند . باران را میگویم ...
جایی خواندم " شیشه ی پنجره را باران شست ... "
راستش را بگویم ؟ نزدیک دل یکی از شماها بودم که دلم هوای بارانی خواست ...!
+ با اینکه دختر شمالم . با اینکه سرزمینم سیراب از بارونه ولی من همیشه مشتاقم براش ... مثل حالا !
درست مثل صدای مازیار فلاحی . حتی وقتی میخونه ...
تازه عادت کرده بودم که تو تنهایی بمونم
ولی وقتی تو رو دیدم دیگه گفتم " نمیتونم " ...
تازه عادت کرده بودم که باشم تنهای تنها
تا که دیدمت دلم گفت تویی اون عشق تو رویا ...
+ رها اینجا بود به همراه مانی نازم و شوهرش . شاید به اندازه ی یه ساعت ! حتی کمتر . این بچه توی راه پله قلبم رو با خودش کند و برد وقتی اونطور ریز ریز میگفت " فردا صبح میام اینجا می خوابم " ! قدیمیا راست میگفتن ! " اینجا خونه ی خاله ست . باید راحت بود " :دی
- جمعه ۹۱/۰۷/۲۱