درک ...
به درک شاعر و دریا
که می روی ...
هشدار ؛
پلک هایت را
هــــراسی و شوقی
نگشایــــد
یافتن را بچرخ
سرگیجه که هوشت را گرفت
رو سوی هر کدام که افتادی
یادت باشد ...
دریــــــــا را
با چشم باز بشنوی
شاعـــــر را
با چشم های بسته
* محمد علی بهمنی " تنفس آزاد "
خواندن خاطرات دیگران آداب دارد ! خواندن عاشقانه ها هم همینطور ...
یادت باشد وقتی خاطره ای قلم میخورد و تو خواننده ی آن می شوی ...
وقتی عاشقانه ای متولد می شود ...
هیچگاه نپرسی چرا ... !!!
+ مخاطبم هر کسی می تواند باشد . حتی تو ! از تمام حجم بی انتهای دنیا اینجا را انتخاب کرده ام برای دلم ! خواهشا این را از من نگیرید ...
+ آخرین باری که تنها حس کردم دفتر خاطراتم توسط غیر ورق میخورد دیگر از دلم ننوشتم . دیگر مخاطب نوشته هایم خودم نبودم ! راستش را بگویم ؟! اینجا هم دیگر خودم نمی نویسم .
من ، یک من ِ واقعی بود . یک زن ! یک زن با تمامی حسهای زنانه اش . ولی این روزها حسم میگوید دیگران بر این تفکرند که می نویسم تا شاید خود را برای دیگری مجسم کنم . تا حرفهایی که نمی توان گفت باز گو شود تا گوشی آنها را بشنود . نه ! مدت مدیدیست که " من " دیگر نمی نویسم ...
+ بهمنی راست میگوید .. " به درک شاعر و دریا که می روی ! هشدار ... "
شاعر که نبودم ولی شاید ...
+ در کلام من واژه ای بی دلیل رقم نمی خورد ...
- يكشنبه ۹۱/۰۷/۱۶