دیدار شد میسر ...
جمعه (7 مهرماه ساعت 16:55 ) جلوی درب وردی هتل نازیا ...
از ماشین پیاده میشم و راه سنگی هتل رو در پیش میگیرم . از ساختمون اصلی هتل می گذرم ! میرسم به جایی که رو سر درش نوشته " هتل آپارتمان نازیا " ...
تماس میگیرم ...
+ سلاااااااااااام عزیزم . کجایی ؟
* سلام ! چرا هر چی با گوشیت تماس میگیرم جواب نمیدی ؟
+ شرمنده خواب بودم ! کجایی ؟
* داخل محوطه ی هتلم .
+ پس زود بیا سوئیت شماره ... ! بیا سمت راست . منم میام پشت پنجره ...
میرم به سمت سوئتهای سمت راست . وارد محوطه میشم ! آقایی با کلی شاخ و برگ هَرَس شده که زیر بغلش زده میاد سمتم و هنوز به من نرسیده میپرسه " بفرمایید ؟ " !
همزمان چشم می چرخونم . به پنجره ها نگاه میکنم . پرده ای کنار میره . یه چهره ی آشنا ! خیلی خیلی آشنا برام دست تکون میده . منم دست تکون میدم و همزمان می چرخم سمت اون آقا ! میگم زود برمیگردم . می پرسه مهمونی یا می مونی ؟ گفتم نه زود برمیگردم ...
منتظر نمی مونم ببینم در جوابم چی میگه ! میرم سمت پنجره . پنجره ای که یه جفت چشم خوشگل از پشت نگام میکنن . هنوز از پله ها بالا نرفته درب باز میشه . صداهای آشنا ............
به فاصله ی زمانی کمی میون اتاقم . کیفم رو رها میکنم کنار پام و تک تکشون رو تو آغوشم میگیرم و کلی می بوسم .... چقدر دلم برای همشون تنگ شده بود !
یه دیدار ناگهانی بعد از یک سال و اندی ...! با دانشجوهای اسبق پرستاری ورودی 86 !
چشم قشنگم "روشنک"! فهمیه جوووونم ! نغمه ی آرومم ! کیمیااااااااااا جونم ! آنه ی عزیزم با اون خنده های معرکه ش ! طاهررررررررررره ی شیطون!
بدو ورود یکی از بازوهام آویزون میشه . اون یکی شالمو میزنه کنار و میگه "موهاشوووووو " ! یکی انگشتامو میگیره توی دستش و هی میگه " وای چقدر دلم برای دستات تنگ شده بود " .... منم موندم میون این همه رفیق چند ساله ی بی نهایت دوست داشتنی ! میون قشنگی چشمای روشنک تا موهای محشره آنه .... !
چند دقیقه بعد سوئیت میترکه ! آهنگه ناری ناری در حال پخشه و همه وسطن . فهمیه اون بین رو به قبله ایستاده و نماز میخونه . این بچه ها هنوز بزرگ نشدن . هنوز همون اخلاقای دوران دانشجویی رو دارن :) معرکه ان معرکه !
نیم ساعتی بودن با دوستانی که چهار سال باهاشون زندگی کردم بهم جونه دوباره داد . با اینکه واقعا دوست داشتم پیششون بمونم ولی مجبور بودم با یه دنیا حس دلتنگی ازشون جدا شم و به خدای بزرگ بسپرمشون.
+ م...بخشنده ارشد قبول شد ( داخلی جراحی ) و مهم تر اینکه ازدواج کرد ! واقعا خوشحال شدم . مخصوصا برای قبول ارشدش .
+ ح... قلی پور ازدواج کرد :) مبارکش باشه ! با یه دنیا آرزوی خوشبختی برای جفتشون .
+ معصومه یه پسر کوچولو داره . الهی که دومادیش رو جشن بگیرن :)
خبرای خوبی برام داشتن . نه ؟؟؟
+ اینجا نوشتم تا یادم باشه دوستی ها ارزششون خیلی خیلی زیاده ! نباید به حراجشون داد ...
- شنبه ۹۱/۰۷/۰۸