چراغ شب ...
دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۷ ب.ظ
* پنجره ی دلتنگی اتاقم رو به آسمان است و ماه ...
تک چراغ سنگین شب ...
امشب بر من بتاب !!!
* آوا
+ تا ساعت 20:00 مامان اینا اینجا بودن و آماده شدن تا برن برای عروسی . یاسی رو هم با خودشون بردن ! از ساعت 21:30 دچار سرگیجه شدم و حالت تهوع ! البته فقط حالتش بود ...
با چه مکافاتی فشارم رو گرفتم ! چیزی حدود 7/5 بود ! خداییش ترسیدم . خیلی زیاد ترسیدم . چند تا لیوان آب خوردم ! ساعت حدود 22:15 مجدد گرفتم ! به زور به هشت می رسه :) یعنی امشب نمیرم شانس آوردم :)
دیگه ببین این ترس در چه حدی بوده که پا شدم برای خودم تدارک شام دیدم . الان منتظرم تا ماکارونی دم بکشه تا کمی بخورم :دی
+ البته هیچ جای نگرانی نیست . فشار این جانب معمولا روی 9 فیکسه ! بشه 11 یعنی فشارم زده بالا و خطر فشار خون میره :دی
- دوشنبه ۹۱/۰۵/۳۰