حتی براش عنوانی ندارم ...
حکمت را از خداوند بزرگ آموختم ، نتوانستم به کمال دریابم !
اما تلاش میکنم که به یاد داشته باشم تمام دیدنی ها و تمام آشنایی ها
به دلیلی است که او آن را رقم زده است
و من تنها امید دارم در خلال گذر زمان
برای روزی که شرمسار از یادآوری آنها نباشم " تلاش کنم ... "
+ نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه ! اینکه مشغول کاری باشی ولی همزمان به چیزای دیگه ای فکر کنی ؟! بطوریکه یوقتی می بینی این کاری که مشغولش بودی تموم شده ولی اون فکره همچنان بر جای خودش باقیه ...
امشب وقتی داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم تو افکار خودم غرق شدم ... به خیلی چیزها فکر کردم . به افراد زیادی که هر کدومشون تو یک دوره و ایامی به شکلی تو زندگیم بودن ! اینکه چه نقشی داشتن مهم نیست . مهم اینه که به هر حال بودن . چه به عنوان دوست ! چه فامیل ! چه خانواده ! چه بیمار ! چه همکار و .... هر نقش دیگه ای !
تصمیم گرفتم تو این ماه عزیز ببخشم ! ببخشم تا بخشیده شم ...
واقعیتش میدونین به چه نتیجه ای رسیدم ؟؟؟
به اینکه گاهی وقتها یه چیزایی رو نمیشه هیچ جوری بخشید . به هیچ شکل و روشی ... برای همین تصمیم گرفتم اون خاطرات تلخ که نمیشه ازشون گذشت رو بذارم گوشه ای از مغزم و دیگه بهشون فکر نکنم . یه جور آرشیو و بایگانی دائمی !
هر چند همینکه فضایی رو اشغال میکنن یعنی هنوزم وجود دارن ولی میخوام بهشون اهمیت ندم . وقتی دیگه سراغشون نرم کم کم در اون موارد دچار فراموشی میشم و اینجوری دیگه کمتر اذیت میشم .
این بین خواستم در رابطه با شغلم به خودم نمره بدم . بیست که نبودم ! ولی هفده بودم ... مطمئنم از این کمتر نیستم .
برام مهم اینه که بیمارها از من راضی باشن . حتی همراهان برام مهم نیستن ! مهم خوده بیماره . چون همراه توقعات بی موردی دارن که تن دادن به اونها ناممکنه . البته در بیشتره موارد " نه همیشه " !
نمیدونم چی شد که اومدم و اینارو اینجا نوشتم ! هر چند میدونم ممکن عواقب زیاد خوبی برام نداشته باشه .
- يكشنبه ۹۱/۰۵/۰۸