جنتا رفیق همیشگی من :دی
+ پریروز عصر کار بودم و وسطای شیفت گوش درد حسابی به پر و پام پیچید . انقدر که فکم کلا دیگه باز نمیشد و سمت راست صورتم هم کمی ورم داشت و هم قرمز شده بود . هر کی میدید میفهمید من یه چیزیم شده :(
کلی مسکن خوردم ولی اصلا اثری نداشت که آخرش یه جنتامایسین از استوک بخش گرفتم و همکارم بهم تزریق کرد بلکه تا شب کمی دردم کمتر شه . دو تا کدئین هم به فاصله ی یه ساعت از هم خوردم ولی انگار نه انگار .
همکارم هی میگفت " آوا بیا یه ولتارن بهت بزنم " منم میگفت " نه :( "
با همین وضع شیفت رو تحویل شب کار دادیم و من رفتم پزشک اورژانس برام 6 تا جنتامایسین نوشت که یکی رو جایگزین استوک بخش کردم ... و 5 تای دیگه روزی دو بار تزریق میشه و هنوزم دو تا دیگه مونده :(
از الان غصه م گرفته ! آخه یکی رو که امروز تو بخش همکارام بهم میزنن ولی اون یکی رو باید 6 صبح خودم به خودم تزریق کنم و این پروسه واقعا دردناکه مخصوصا که دارویی به نام جنتامایسین هم باشه :((((((((
+ دیروز صبح ساعت 6:20 صبح همکارم بهم زنگ زد که امروز آفت کردیم تو بمون خونه و استراحت کن .عصر یاسی رو بردم کلاس ویلن و بعد با محمد تا حدودای 21:30 تو بازار بودیم تا خرید کنیم . آخه ماموریتی که گفته بودم از امروز براش شروع میشه و 5 شبی خونه نیست . یه سری وسیله نیاز بود که تهیه کردیم و شام هم بیرون خوردیم و رفتیم خونه ی حباب اینا شب نشین .
جای همتون خالی یک بارونی می بارید دیدنی . رفتیم روی بالکن و تماشا کردیم . خیلی قشنگ بود . البته دل کشاورزها الان داره خون میره :( ولی بازم برکت خداست و باید شاکر بود . آخره شب هم بقدری شدت بارون زیاد بود که با سرعت چهل کیلومتر در ساعت حرکت کردیم به سمت خونه .تازه همین اندازه سرعت هم کلی وحشتناک بود :دی
+ امروز از صبح که بیدار شدم کمی به خونه رسیدم و بعد هم کمی کتلت برای تو راهی محمد آماده ! لباسهایی که نیاز بود براش اتو کردم و بعد هم چمدونش رو براش بستم . الانم داره دوش میگیره که ساعت 13:45 حرکت کنه . پیش به سوی مشهد :)
ما که قسمتون نبود ولی انگار ایشون طلبیده شدن .
من برم یه لقمه غذا به عنوان نارهار بخوریم و پیش به سوی هدف والا ( جومونگی ) ! عصر کارم . همه مسافرهارو راهی میکنن ما کارمون برعکس همه هست . مسافرمون اول منو میرسونه بیمارستان بعد خودش میره ترمینال :دی
+ ادامه ش انشالله شب :)
- دوشنبه ۹۱/۰۴/۲۶