آوای قحطی زده :دی
+ دیروز همت گماردیم و در دل تعطیلی رسمی رفتیم مرکز شهر . اما دریغغغغغغغ از یه کافی نتی باز که بخواد کار منو راه بندازه . بعد از کلی گشتن تو کوچه و پس کوچه های شهر راهیه بیمارستان شدم . دیدن همکاران ! اونم خارج از شیفت کاری آی کیف میده . یعنی تو میری اونجا می شینی جلوی کولر و دست به هیچ کاری نمیزنی بعد اونا هی می دون اینورو اونور و هی بهت دری وری میگن که چرا با لباس فرم نیومدی که مفید واقع شی .
منم رفتم تو اتاق رست و حسابی صبحونه خوردم . مطمئنم اگه اون وعده رو هم نمیخوردم دیگه همونجا بستری میشدم :دی
وقتی براشون توضیح دادم که اومدم برای کارای ثبت نام همه شون بر این عقیده بودن که واسه جذب یک نفر هیچ ارزشی نداره بخوام از اینجا تا ساری برم و آزمون بدم . درست هم میگفتن . بر فرض رامسر نیرو بخواد . عمرا نیروهای خودشو ول نمیکنه تا بخوان منو جذب کنن . تازه این در صورت قبولیمه . که به اونم امیدی نیست .
در راه برگشت هم کافی نت بازی ندیدیم . منم دیگه بی خیال شدم . فقط شش هزار تومان مفتی مفتی ریختیم به حساب خزانه ی دانشگاه :(
از اونجا رفتم برای بابایی هدیه ی روز پدر خریدم . یه تی شرت که یارو میگفت جنسش عالیه . امیدوارم که درست گفته باشه . بعد رفتم خونه ی مامان ! حلقه آستین تی شرت کمی تنگ بود و قرار شد عصر بریم و عوض کنیم .
ناهار یه دل سیر جوجه کباب خوردم . دقیقا مثل نخورده ها بودم . انگاری قحطی زده بودم :دی
بعد از ظهر باباجون با دخترخاله م هماهنگ کرد که بیاد پارک که برن سینما چهار بعدی ! اونم به اتفاق خاله جون و عروس خانوم جدیدشون و خواهر حباب اومد. منم که به لطف دوستان (شب کار بودم ) آف شدم و کلی خوش بحالم شد . هفت نفری رفتیم سینما چهار بعدی . مامانی و باباجون هم بودن :دی ( قابل توجه رهاجون :دی )
بعد هم به اتفاق مامانی و خاله جون و باباجون رفتیم مرکز شهر و تی شرت باباجونُ عوض کردیم و بعد هم برای محمد دو تا شلوارک تو خونه ای خریدم :)
از اونجا هم رفتیم خاله جونُ رسوندیم خونه شون و بعد خودمون هم رفتیم خونه ی عموجونم . ( اینم برای دوستانی که میگفتن چرا تو فقط خونه ی اقوام مادری میری ) این عموجونم تازه از عید اومدن شمال و ساکن شدن .
آخره شب باباجون منو رسوند خونه . البته کلی اصرار داشت که شب تنها نمون و بیا بریم خونه ی ما ! ولی از اونجا که بنده مسافرم و عازم یه سفر دو روزه هستم باید می موندم تا به کارهام برسم .
+ امروز و دقیقا نیم ساعت دیگه میرم پیش جیگر خاله . مانی جونم ! محمد هم تو راهه برگشت از کرجه و برای فردا میاد دنبالم تا برگردیم . دیگه اگه نبودم حلالم کنید :دی
- سه شنبه ۹۱/۰۳/۱۶