آوا در اوج تنهایی و گشنگی ... :"((((
+ جمعه ۱۲ خرداد ماه :
صبح کار بودم . یه صبحکاری سخت ! ساعت ۱۵:۰۰ رسیدم خونه ی مامانی . قرار بود عصر بچه هارو ببریم پارک ! سینما چهار بُعدی .
با اینکه خودم با اون همه خستگی جسمی راضی به رفتن نبودم ولی نمیتونم منکر این شم که بهم حسابی خوش گذشت .
ساعت ۱۸:۰۰ من به اتفاق یاسی و مامانی و آبجی بزرگه و میلاد رفتیم پارک . بعد تصمیم گرفتیم که فیلم " جزیر گمشده " رو ببینیم . خلاصه رفتیم داخل و کلی هیجانزده شدیم . منم حسابی ترس و وحشت خودمو اونجا تخلیه کردم :دی ! وقتی اومدیم بیرون تصمیم گرفتیم که یه فیلم دیگه که میلاد اصرار داشت اون قشنگتره رو هم ببینیم . ولی به محض خروجمون از سالن دیدیم حباب و همسرش تو صف فیلم بعدی هستن .
سلام و احوالپرسی کردیمُ قرار شد اونا برن فیلمی که دوست دارنو ببینن و بعد با هم بریم " موزه ی وحشت"ُ هم ببینیم . تا اینا برنُ برگردن مامانی با محمد و شوهر خواهرم تماس گرفت که بیان و برعکس تصورمون اومدن .
برای موزه ی وحشت ۹ نفری رفتیم داخل ! :)) ولی خداییش جزیره ی گمشده خیلی خیلی جذاب تر بود . سقوطش خیلی دلچسب بود :دی
همینطور حرکت پروانه هاش واقعا لذت بخش بود .
بعد هم ساندویچ کالباس خوردیم و من و یاس به اتفاق حباب اینا رفتیم خونشون و قرار بر این بود که آخره شب محمد بیاد دنبالمون . در مجموع روز خوبی بود و تمایل دارم بازم برم و باقی فیلمهاشم ببینم :دی
+ شنبه ۱۳ خرداد ماه :
شب کارم ! تعداد بیمارها زیر ۲۰ نفره و ساعت ۲۳:۰۰ نیمه شب فهمیدم ان ۱۲ هستم و باید برم خونه . در عوض صبح جای یکی دیگه از همکارام بیام . وقتی فهمیدم بقدری عصبی بودم که حد و اندازه نداشت . حتی همکارم میگفت با بچه هایی که فردا عصرکارن تماس بگیر و باهاشون جا به جا کن .
ولی انگاری با خودم لج کرده بودم که اصلا تلاشی برای جا به جایی شیفت نکردم . خیلی راحت روزی که حقم بود آف باشم بدون هیچ استراحتی صبح کار هم شدم . ساعت ۰۰:۳۰ اومدم خونه . محمد و یاسی هم قرار بود نیمه شب راهیه کرج شن . تا بخوابم ساعت شد یک نیمه شب .
+ یکشنبه ۱۴ خرداد ماه :
ساعت ۲:۳۰ بیدار شدیم . تا محمد و یاس راهی شن ساعت شد ۰۳:۳۰ ! دوباره تا بخوابم ساعت شد ۰۴:۳۰ !
ساعت ۰۶:۳۰ یهویی از خواب پریدم . خواب مونده بودم . دیگه مجبوری آژانس گرفتم و رفتم بیمارستان . انقدر گیج بودم که حد و اندازه نداشت ولی خداییش همکارام اول صبح هوامُ داشتن زیاد بهم سخت نگذشت .
حتی یکی از دکترها وقتی امروز صبح منو تو بخش دید با تعجب گفت تو مگه دیشب هم نبوووودی ؟ وقتی براش توضیح دادم که چطور امروز شیفت هستم حسابی تعجب کرده بود و میگفت برای پرستار اینجوری نیرویی نمی مونه .
حالا این بین یکی از همراه ها حسابی گیر داده بود و بعد از اینکه کار بیمارُ انجام دادم حسابی باهاش بحث کردم و بهش یاداوری کردم که حد و اندازه ی خودشُ بدونه و نیاز به این نیست که اون وظایف منو به من گوشزد کنه .
جالبترش اینه که آخر این بحث نه اون کوتاه اومد و نه من :دی ! اینم اعصابه که آوا داره ؟؟؟ :)))) خداییش زور میگفت . منم این یه موردُ عمرا کوتاه نیومدم .
+ یکی از پزشکانی که آنکال نبودُ به زووووور برای مشاوره کشوندم بیمارستان . ( برای همون بیماری که با همراهش بحثم شده بود ) ! دکتر اومده میگه بریم ببینم این مشاوره ی اورژانسی چی هستش :دی ( حالا تیکه میندازه ها . چون من نگفته بودم اورژانسیه . فقط هر چی میگفت مگه اورژانسیه میگفتم " نه ولی کی تشریف میارین :دی ) . بعد از اینکه ویزیتش کرد براش دارو نوشت و نسخه کرد تا همراه تهیه کنه . بعد با لبخند به من میگه " اینم از مشاوره ی اورژانسیت . دیگه امری نداری ؟ "
حالا باز من میگم " آقای دکتر من که نگفتم اورژانسیه ! گفتم فقط بدونین مشاوره دارین "
کلی خندید و گفت " اگه نمیومدم بی خیال نمیشدی . اومدم خودمُ خلاص کنم " :دی
+ خلاصه این آواست که میتونه یه پزشکی که آنکال هم نیست تو روز تعطیل برای یه مشاوره ی غیر اورژانسی بکشونه به بیمارستان ! هه ...
ایکاش همراه بی منطقش بفهمه چه هنری داشتم که این کارُ کردم و دیگه نه به من و نه به هیچ پرستار دیگه ای نگه که " خواهرم که داشت میرفت بهم گفت برای پانسمان پای مامان باید هی بگی و هی بگی تا اینا بیان " ! عُق ! بی انصاف ...
+ ظهر اومدم خونه . نه ناهاری دارم و نه نونی که چیزی برای خودم تهیه کنم و بخورم . رفتم تندی یه دوش گرفتم و کلی لباس ریختم تو ماشین و همین الان صدای آلارم پایان کارش اومد . باید برم سری دوم لباسهارو داخلش بریزم تا این بینوا برام بشوره . ایکاش رخت هارو پهن هم میکرد .
+ خیلی خیلی خیلی گُشنمه :(
چی میشد چشمامُ می بستم و تو دلم آرزوی غذاهای خوشمزه رو میکردمُ وقتی چشم باز میکردم یه سفره ی آسمونی جلو روم بود پر از غذاهای خوشمزه . بعد من از اون بین یه دونه شو انتخاب میکردم و میخوردم تا این ضعف من از بین بره . هیییییییییی ! خیلی گُشنمه ... :((((
- يكشنبه ۹۱/۰۳/۱۴