خدا رحمت کنه ننه جونمُ !
یادمه تو طول عمر مشترکی که باهاش داشتم چند باری این خاطره رو برام تعریف کرده بود . تعریف نه تحریف :)
میگفت بابات وقتی بچه بود ( گوجه تره - گوجه خورشت ) نمیخورد ! هر بار که درست میکردم سر و صدایی راه مینداخت که باید بودی و میدیدی ...
تا شد وقتی که برای کار راهیه تهران شد . چند وقت بعد من به اتفاق عمه تون رفتیم تهران دیدنش ! اون روزی که رسیدیم گفت بلیط گرفتم ببرمتون سینما . خلاصه میگه رفتیم و بعد از دیدن فیلم ( که نمیدونم چه فیلمی بوده ) خسته و گشنه راهیه خونه شدیم و همش تو راه بهش میگفتم شام چی درست کنیم .
میگفت غصه نخورید شام با من . میخوام براتون املت درست کنم . من و عمه تون هاج و واج مونده بودیم که این املت چیه که امشب میخواد به خوردمون بده .
خلاصه رسیدیم خونه و دیدم چند تا گوجه پوست گرفت و ورق کشید و کمی روغن ریخت تو تابه و گوجه هارو توش چید . کمی بعدکه سرخ شد چند تا تخم مرغ زد تنگشُ کمی هم نمک و فلفل پاچید تنگش ... و سر شام یه تابه گوجه تره گذاشت جلومون و گفت " بفرمایید اُملت"
+ باباجون ما وقتی اسم گوجه تره شد " اُملت " یک دل نه صد دل عاشقش شد .
+ سختی های زندگی گاهی آدمُ به چه جاها که نمی کشونه . و این چنین شد که بابای ما هم گوجه تره خور شد !
+ دارم به این فکر میکنم که ماها به کجا رسیدیم ! منکه از همون اول گوجه و بادمجون و هر چی که فکر میکنینُ دوست داشتم .به جز "لوبیا " که ازش متنفرم ! خدایا ما را لوبیا خور نکن پیلیزززززززز
+ خواهره قبلنا چشم دیدن بادمجونُ نداشت . دیشب با یه حسرتی داشت از نرخ بادمجون حرف میزد که هر کی ندونه فکر میکنه اون " آوا " ست که اینطور از هجرانش میسوزه
- پنجشنبه ۹۱/۰۲/۱۴